به گزارش‌‌‌‌‌ندای گیلان به نقل از خبرنگار فعالیتهای قرآنی خبرگزاری فارس، در ادامه دیدارهای جامعه قرآنی با خانوادههای معظم شهدا هیأت قرآنی به دیدار خانواده شهید حسین الوندی رفتند.در این دیدار خواهر شهید طی سخنانی به بیان خصوصیات اخلاقی برادرش پرداخت و گفت: حسین سال 48 متولد شد و از همان دوران کودکی در مسجد […]

به گزارش‌‌‌‌‌ندای گیلان به نقل از خبرنگار فعالیتهای قرآنی خبرگزاری فارس، در ادامه دیدارهای جامعه قرآنی با خانوادههای معظم شهدا هیأت قرآنی به دیدار خانواده شهید حسین الوندی رفتند.در این دیدار خواهر شهید طی سخنانی به بیان خصوصیات اخلاقی برادرش پرداخت و گفت: حسین سال 48 متولد شد و از همان دوران کودکی در مسجد و جلسات قرآن فعال بود. این شهید عزیز در دبیرستان آقای فلسفی درس میخواند تا اینکه بعد از انقلاب و با شروع جنگ به جبهه رفت. حسین چندین نوبت به جبهه اعزام شد و همه روزهای تابستان به همراه برخی از ایام دوران مدرسه را در جبهه بود اما با این حال به درسش هم اهمیت میداد و معلمان از او بسیار راضی بودند.به یاد دارم سال آخر دبیرستان و در حال آماده شدن برای رفتن به دانشگاه بود که به جبهه رفت و مدتی بعد دوباره بازگشت. 3 روز در منزل بود و روز آخر دست و پایش را حنا گرفت، همه ما را دعوت کرد و گفت: میخواهم فردا به مسجد جمکران بروم اما گویا قصد داشت به جبهه اعزام شود. البته به مسجد جمکران رفت اما بعد از زیارت راهی جبهه شد. دو هفته در قصر شیرین بود و ما از او خبری نداشتیم تا اینکه به ما خبردادند که حسین به شدت مجروح شده و در بیمارستان شهید مدرس بستری است.بلافاصله به بیمارستان رفتیم و با وضع وخیم برادرم مواجه شدیم. ترکش خمپاره از زیر گلو تا شکم حسین را پاره کرده بود و متأسفانه به دلیل انتقال او با اتوبوس به تهران این جراحت عمیق دچار فونت شدید شده و حسین به کما رفته بود. شاید اگر با هواپیما به تهران منتقل میشد شرایط به گونهای دیگر رقم میخورد اما به هرحال قسمت او چنین بود.شرایط به گونهای بود که نمیتوانستیم به ملاقات او برویم تا اینکه پدرم به هر قیمتی که بود توانست در ICU حسین را ملاقات کند اما پس از بازگشت پدر به ما گفت بروید و لباسهای سیاهتان را آماده کنید. همین اتفاق هم رخ داد و حسین یک هفته بعد در بیمارستان شهید مدرس به دلیل شدت جراحات به شهادت رسید.استقامت پدر و مادرم پس از شهادت حسین در نوع خود مثالزدنی بود، این دو عزیز چون کوه ایستادند و همواره ما را دلداری میدادند. پدرم به ما میگفت: من حسینم را در راه حسین فاطمه دادهام و به ما توصیه میکرد که برای شهادت فرزندش گریه نکنیم.یکی از نکات جالبی که در دوران مجروحیت حسین رخ داد این بود که از روز اولی که او از قصر شیرین به تهران منتقل شد در کما به سر میبرد اما گویا یک شب چند دقیقه به هوش آمده بود و به یکی از پزشکان گفته بود من آقایی را در خواب دیدم که به من گفت من امام هشتم تو هستم و بلافاصله دوباره بیهوش شد و پس از آن به شهادت رسید.به یاد دارم هنگامی که حسین قصد رفتن به جبهه را میکرد همه ما با او مخالفت میکردیم اما میگفت جلوی من را نگیرید، دوست دارم راه شهدا را ادامه بدهم. بعد از شهادتش آقای فلسفی بسیار گریه کرد و از فقدان حسین افسوس خورد.برادرم بسیار آرام، مهربان و مؤدب بود و احترام زیادی برای پدر و مادر قائل بود تا جایی که هیچگاه جواب آنها را نمیداد و همواره در برابر آنها متوازعانه عمل میکرد.پیکر حسین پس از شهادت در قطعه 29 بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.انتهای پیام/