به گزارش‌‌‌‌‌ندای گیلان به نقل از خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، شب گذشته (۲۱ آذر) مراسم اهدای جایزه نوبل ادبیات بدون حضور باب دیلن برگزار شد. در پیام دیلن که توسط سفیر ایالات متحده در سوئد قرائت شد، آمده بود که من واقعا از خبر برنده شدن نوبل متعجب و شگفتزده شدم، زیرا هرگز […]

به گزارش‌‌‌‌‌ندای گیلان به نقل از خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، شب گذشته (۲۱ آذر) مراسم اهدای جایزه نوبل ادبیات بدون حضور باب دیلن برگزار شد. در پیام دیلن که توسط سفیر ایالات متحده در سوئد قرائت شد، آمده بود که من واقعا از خبر برنده شدن نوبل متعجب و شگفتزده شدم، زیرا هرگز فکر نمیکردم ترانههایم ادبی باشند.دیلن متن سخنانش را به آکادمی نوبل فرستاد و پَتی اسمیت در مراسم اهدای جایزه نوبل ادبیات حضور یافت و نطق این خواننده برنده نوبل ادبیات در این مراسم ایراد شد.مراسم اعطای جوایز نوبل دیروز شنبه در استکهلم برگزار شد،کارل هندریک هلدین رئیس بنیاد نوبل سخنرانی کوتاهی برای برندگان و دیگر مهمانان ایراد کرد.دیلن اعلام کرده بود که به دلیل برنامههای دیگری که از قبل برنامهریزی شده بودند نمیتواند در این مراسم حضور پیدا کند.پتی اسمیت خواننده آهنگ میخواهد باران شدیدی ببارد را که از معروفترین کارهای باب دیلن است، اجرا کرد.در ادامه متن سخنرانی باب دیلن برنده نوبل ادبیات 2016 را میخوانید:شب همه به خیر. ارادت خود را به اعضای آکادمی نوبل و تمام میهمانان بلندپایهای که در مراسم امشب حضور دارند، ابراز میکنم.متاسفم که شخصا نمیتوانم در حضور شما باشم، لیکن بدانید که قطعا دل من با شماست و از دریافت این جایزه مهم مفتخرم. کسب جایزه نوبل ادبیات اتفاقی بود که من هرگز نمیتوانستم تصورش را بکنم. از دوران کودکی با آثار افرادی که شایسته چنین امتیازی بودند آشنا بودم، آنها را میخواندم و جذبشان میشدم: کیپلینگ، شاو، توماس مان، پرل باک، آلبرکامو و همینگوی. این غولهای ادبی که کارهایشان در مدارس تدریس میشوند، در کتابخانههای سرتاسر جهان جای دارند و با لحنی محترمانه دربارهشان صحبت میشود، همواره تأثیر عمیقی بر من میگذاشتند. وصف این شرایط که نام من به چنین فهرستی افزوده شده، واقعا فراتر از واژههاست.نمیدانم این زنان و مردان هرگز افتخار نوبل را برای خود میدانستند یا نه، اما فکر میکنم هر کس که یک کتاب، قطعهای شعر یا یک نمایشنامهای را در هر جای جهان مینویسد ممکن است این راز را در عمق وجود خود نگه دارد. شاید این راز آنقدر در اعماق دفن شده باشد که آنها حتی از وجودش هم خبر نداشته باشند.اگر کسی به من میگفت شانس کمی برای کسب جایزه نوبل دارم، به نظرم به اندازه رفتن به ماه عجیب میبود. سالی که من به دنیا آمدم و چند سال پس از آن، هیچکس در دنیا وجود نداشت که شایسته دریافت جایزه نوبل باشد. بنابراین من متوجه شدم که یکی از همراهان نادر این جمع هستم.من در جاده بودم که این خبر غافلگیرکننده را شنیدم. بیش از پنج دقیقه طول کشید تا به درستی آن را درک کنم. شروع کردم به تفکر در مورد ویلیام شکسپیر، چهره بزرگ ادبی. به خاطرم آمد که او خودش را یک نمایشنامهنویس میدانست. فکر کردم تصور این که او آثار ادبی مینویسد، حتی به ذهنش هم خطور نکرده بود. کلمات او برای صحنه نوشته میشدند، برای ادا شدن، نه خوانده شدن. مطمئنم وقتی او در حال نگارش هملت بوده، درباره چیزهای متفاوتی فکر میکرده: کدام بازیگران برای این نقشها بهتر هستند؟، این کار چطور باید اجرا شود؟، آیا واقعا میخواهم داستان در دانمارک اتفاق بیفتد؟. بی شک دید خلاق و بلندپروازانه او، پیشرو افکارش بود، اما مسائل خیلی معمولیتری هم بودند که او به آنها بپردازد. مثلا آیا مشکلات مالی حل میشود؟، جای خوبی برای حامیان مالیام در سالن در نظر گرفته شده؟، از کجا باید یک جمجمه انسان گیر بیاورم؟. من شرط میبندم آخرین فکری که به ذهن شکسپیر میرسیده این سوال بوده که آیا این ادبیات است؟هنگامی که در نوجوانی شروع به سرودن ترانه کردم و حتی زمانی که بهخاطر تواناییام آوازهای پیدا کردم، آمال و آرزوهایم برای این ترانهها تا همین جا جلو میرفت. فکر میکردم ممکن است کارهایم در کافهها شنیده شوند و شاید بعدها در مکانهایی مثل تالار کارنِگی یا پالادیوم لندن. اگر خیلی خیالپردازی میکردم، ممکن بود تصور کنم دارم ترانهای را ضبط میکنم و بعد آن را، در رادیو میشنوم. این به نظرم یک دستاورد خیلی مهم میآمد. ضبط کردن ترانه و شنیدن صدای خودت از رادیو، به این معنا بود که تو مخاطبهای زیادی داری و این باعث میشد به کاری که شروع کرده بودی ادامه دهی.حالا، زمان زیادی است که کاری را که هدفم بود را دارم انجام میدهم. ترانههای زیادی ضبط کردهام و هزاران کنسرت در سرتاسر جهان به روی صحنه بردهام. اما ترانههایم در مرکز حیاتی تمام کارهایی که انجام دادهام، قرار دارند. به نظر میرسد ترانههایم جایشان را در زندگی بسیاری از مردم با فرهنگهای مختلف پیدا کردهاند و من از این بابت سپاسگزارم.اما چیزی باید بگویم. من برای 50 هزار نفر اجرا کردهام، برای 50 نفر هم همینطور. و میتوانم بگویم اجرا کردن برای 50 نفر سختتر است. 50 هزار نفر یک شخصیت واحد دارند، اما این مسئله در مورد 50 نفر صادق نیست. هر کس فردیت، هویت جدا و دنیای خودش را دارد. آنها میتوانند مسائل را با وضوح دریافت کنند. صداقت تو و این که چطور به عمق تواناییات پل بزنی، آزموده میشود. این واقعیت که کمیته نوبل خیلی کم تعداد است، از دید من پنهان نمانده است.من هم چون شکسپیر اغلب درگیر فعالیتهای خلاقه و چالش با جنبههای معمولی مسائل زندگی هستم. بهترین موسیقیدانها برای این ترانه کداماند؟ آیا در استودیوی مناسب دارم کارم را ضبط میکنم؟ این ترانه در مسیر درستی قرار گرفته؟ خیلی چیزها هرگز تغییر نمیکنند، حتی اگر 400 سال بگذرد. حتی یکبار هم پیش نیامده که از خودم بپرسم آیا ترانههای من ادبیات هستند؟بنابراین من از آکادمی سوئد تشکر میکنم، هم برای صرف وقت و پرداختن به این سوال و هم به خاطر ارائه چنین پاسخ فوقالعادهای.بهترینها را برای شما آرزومندم.انتهای پیام/ک