‌‌‌‌‌ندای گیلان:رضا اسماعیلی از شاعران کشورمان یادداشتی را به روح پر فتوح احمد زارعی تقدیم کرده که در ادامه منتشر شده است. مجاهدی فرهنگی، و مبارزی نستوهباز امشب هوس گریهی پنهان دارم میل شبگردی در کوچهی باران دارمکوچه پر نم نم باران و همآواز قنوت خاک نم دیده و بر آن ردپای ملکوتکسی از دور […]

‌‌‌‌‌ندای گیلان:رضا اسماعیلی از شاعران کشورمان یادداشتی را به روح پر فتوح احمد زارعی تقدیم کرده که در ادامه منتشر شده است.
مجاهدی فرهنگی، و مبارزی نستوهباز امشب هوس گریهی پنهان دارم
میل شبگردی در کوچهی باران دارمکوچه پر نم نم باران و همآواز قنوت
خاک نم دیده و بر آن ردپای ملکوتکسی از دور به آواز مرا میخواند
از فراز شب بی راز مرا میخواندراهی میکدهی گمشدهی رندانم
من که چون راز دل میزدگان عریانمباید از خود بروم تا که به او باز آیم
مست، تا بر سر آن رازمگو باز آیم***خاطره من از شهید جاودان یاد احمد زارعی به کنگرههای شعر جنگ و دفاع مقدس بر میگردد. به سالهایی که شیطان بزرگ با تحریک شیطانکهایی چون صدام و برای حفظ منافع صهیونیسم غاصب، آتش جنگ را در مرزهای میهن اسلامی بر افروخته بود و هر روز برای براندازی نظام مقدس جمهوری اسلامی خوابی جدید میدید و نقشهای جدید میکشید. در آن روزهای خون و خطر، احمد که پیش از انقلاب نیز به عنوان یک انقلابی سابقه مبارزه با نظام منحط ستم شاهی را در کارنامۀ خود داشت، به حکم تکلیف، به ندای هل من ناصرٍ ینصرنی پیر و مراد خویش حضرت امام خمینی (قدس سره الشریف) با حنجرۀ غیرت قالوا بلی گفت و برای پاسداری از نوامیس اسلام و انقلاب به پا خاست و راهی جبهههای نبرد حق علیه باطل شد.احمد به راستی مصداق یک مجاهد فرهنگی و یک فرهنگی مجاهد بود. حضور او در جبهه و جنگ در سالهای پر افتخار دفاع مقدس و هشت فصل سرخ عشق، حضوری امید بخش و تاثیر گذار بود. چرا که زندگی در نگاه او، ایمان و مبارزه بود. ایمان به وحدانیت ذات اقدس پروردگار و مبارزه با کفر و شرک و نفاق برای حاکمیت حکومت الله و محو ظلم و بیعدالتی و باطل از سراسر کرۀ خاک:باز ما مَرد نبردیم، به یادت باشد
باز ما مَرد نبردیم، به یادت باشدما که در حادثه مُردیم، به یادت باشد
ما که افتادی اگر، پا به رُخت نگذاریمیا علیگفته و از خاک تو را برداریم

از همین رو، برای پاسداری از انقلاب همواره در حال آماده باش بود. عنوان و صفت مبارز نستوه به راستی برازندۀ اوست. چرا که یک لحظه آرام و قرار نداشت و همه وجود خویش را وقف خدمت به اسلام و انقلاب کرده بود. او در کسوت یک مجاهد انقلابی، یا در جبهه بود، و یا در کسوت یک مجاهد فرهنگی همواره در حال نوشتن و سرودن و آموختن و … آموختن.احمد در زندگی سلوکی عارفانه و عاشقانه داشت. بزرگمردی وارسته و به حق پیوسته بود که با پیروی از سیرۀ عملی بزرگان دین، با دوستان مروت و با دشمنان مدارا میکرد. پنداری نیک، گفتاری متین، و رفتاری مقبول داشت که منطبق با آموزههای وحیانی و قرآنی بود. قدرت جاذبهاش بیش از دافعهاش بود. به خاطر برخورداری از حُسن خلق و شرح صدر، رزمندگان مجذوبش میشدند و با شوقی زاید الوصف گِردش حلقه میزدند.نکتۀ دیگر این که احمد درد دین داشت. او انقلاب را میراث پیامبران میدانست و ساحت آن را از زشتی و پلشتی به دور میخواست. او دیدهبان بصیری بود که از افتادن انقلاب به دست نااهلان و نا محرمان بیم داشت. به همین خاطر آفت زدایی از ساحت دین و انقلاب را یکی از رسالتهای انقلابی خود میدانست. نقد هوشمندانۀ مسلمانی دینداران دنیاخوار، و طلایهداری او در عرصۀ شعر اعتراض مورد اذعان همه کسانی است که با او از نزدیک حشر و نشر داشتهاند. احمد در دین سلوکی ابوذرانه داشت و همچون پیر و مراد و مقتدای خویش حضرت روح الله به احیای اسلام ناب محمدی میاندیشید، از همین رو هر جا که میدید انقلاب بازیچۀ دین فروشان دنیاپرست قرار گرفته، دردمندانه فریاد اعتراض بر میآورد و ابوذرانه هشدار میداد:

تیغ و اسب ست که پوسیده به میدان یارب
کاخها سبز شد از خون شهیدان یارب
آی مومن! به کجا ؟دین تو اینجا مانده ست
پشت دیوار در قصر خدا جا مانده ست!
پشت دیوار در قصر خدا جا مانده ست!
حق نه این است که با قصرنشینان باشیم
حق نه این ست که ما در صف اینان باشیم
حق در این است که تیغ علوی برگیریم
روش پرمنش فاتح خیبر گیریم
دینم امروز به میدان خطر افتاده است
کارش امروز به گوساله ی زر افتاده است
مگذارید که گوساله دهن باز کند
ورنه موسی شود و دعوی اعجاز کند!دیگر این که همه جا برای احمد حکم جبهه را داشت. به طوری که وقتی به ضرورتی از جبهه دل میکند و به شهر میآمد، شهر در قاب چشمان تیزبین او جبههای دیگر بود، و او در این جبهه نیز به شیوهای دیگر به مجاهدت میپرداخت که نام آن را میتوان جهاد فرهنگی گذاشت.خدمات ارزندهی او به شعر و ادبیات انقلاب هرگز از ذهن شاعران هم نسل ما پاک نمیشود. احمد چه در حوزه هنری مشهد، و چه در معاونت فرهنگی سپاه تهران، همه جا جریان ساز بود. علاوه بر بنیانگذاری کنگرههای شعر جنگ و دفاع مقدس که تا به امروز – به همت یاران و همرزمانش – ادامه یافته است، در راه اندازی و انتشار مجلات سپاه نیز نقشی محوری و غیر قابل انکار داشت.یکی دیگر از تعلقات فکری و دغدغههای مقدس احمد، حوزۀ نظریه پردازی ادبیات انقلاب بود. او حتی در این زمینه مطالب و مقالاتی را نیز به رشته تحریر در آورد، ولی تعلق خاطر او به دفاع مقدس و حضور در جبهه ها، فرصت کافی برای تکمیل این یادداشت ها و دست نوشته ها را نداد و این مهم ناتمام باقی ماند. از همین رو، امروز غبار زدایی و رونمایی از شخصیت علمی و فرهنگی احمد و بسیاری دیگر از شهیدان شاخص و نام آور دفاع مقدس، یکی از کارهای بر زمین مانده است که باید برای به سامان رساندن آن برنامهریزی کرد. چرا که نسل امروز باید بدانند شهیدان سربلند این آب و خاک، از نظر علمی نیز انسانهای بلند قامت و برجستهای بودهاند که اگر میماندند، نام شان در شمار چهرههای ماندگار و ستارگان پر فروغ آسمان علم و فرهنگ این مرز و بوم ثبت و ضبط میشد.واگویۀ کرامات و فضایل انسانی، علمی و فرهنگی این ستاره پر فروغ آسمان رشادت و جانبازی در یک مقاله امکان پذیر نیست .این یادداشت نیز برگ سبزی ست تحفه درویش که به رسم ادب و به منظور ادای دین و عرض ارادت به روح پر فتوح احمد عزیز بر سینۀ کاغذ نقش بسته است. امید آن که همراهان، یاران، همرزمان و همسنگران آن عزیز سفر کرده در فرصتهایی که به لطف حق در آینده دست میدهد، در بارۀ زندگی حماسی و مجاهدتهای فرهنگی او بیشتر بنویسند و بگویند تا دلیل راه اکنونیان و چراغ راه آیندگان گردد.

حُسن ختام این نوشتار کوتاه، فرازی دیگر از دل – سرودههای آن سینه سرخ عاشق است که با قرائت فاتحهای برای شادی روح پر فتوحش با هم زمزمه میکنیم:

دستها در ملکوت و بدنم بر خاک ست
ظاهر آلوده ام، اما دل و جانم پاک ست
بازهم بر سر گلدسته اذان خواهم داد
فجر را بر همه آفاق نشان خواهم داد
تکیه دارید گر اول به خدا، بسم الله !
پس از آن بر دل و بر شانه ی ما، بسم الله !
ورنه این راه و شما تا به ندامت خانه
ورنه این سیر و شما تا هدف بیگانه
باز ما مرد نبردیم، به یادت باشد
ما که در حادثه مردیم، به یادت باشد
ما که افتادی اگر، پا به رُخت نگذاریم
یا علی گفته و از خاک ترا برداریم
***
این میان آن که غریب ست، ولی است و منم
و این میان آنک ه نجیب ست، علی است و منم
همه عالم ز شما، مهر ولی باز از ما
کاخها آن شما، تیغ و علی باز از ما
خط اگر خط ولابود، نجات ست در آن
مقصد جمله خدا بود، نجات ست در آن
***
شب و باران و نمازست و هم آواز قنوت
باقی مثنوی ام را بسرایم به سکوت…انتهای پیام/