به گزارش‌‌‌‌‌ندای گیلان به نقل از خبرگزاری فارس، آیت‌‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازه‌ترین جلسه اخلاق خود به موضوع «خطورات و مراقبه» پرداخت که مشروح آن در ادامه می‌آید:نفس دون، این أعدی عدوّ، در وساوس و در پیروی از همزات شیطان، بسیار قوی عمل می‌کند، چنان وسوسه‌گر است که […]

به گزارش‌‌‌‌‌ندای گیلان به نقل از خبرگزاری فارس، آیت‌‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازه‌ترین جلسه اخلاق خود به موضوع «خطورات و مراقبه» پرداخت که مشروح آن در ادامه می‌آید:نفس دون، این أعدی عدوّ، در وساوس و در پیروی از همزات شیطان، بسیار قوی عمل می‌کند، چنان وسوسه‌گر است که از باب همزات – که بیان کردیم: جمع همزه است – وارد شده و انسان را گرفتار می‌کند و هر بار به یک نوع او را فریب می‌دهد.گاه فریب از خودبینی شروع می‌شود، اینکه انسان تصوّر کند کسی شده است. این مطلب، چنان انسان را بیچاره می‌کند که موقعی که سر بیرون می‌آورد، همان موقعی است که دیگر سرش را از کفن خارج می‌کنند، صورتش را روی خاک می‌گذارند، شانه‌هایش را می‌گیرند و با إسمع، إفهم گفتن، تازه او را متوجّه می‌کنند که هیچ بودی و هیچ هستی، إلّا به عمل خالص. دیگر نه عنوانی است و نه مقامی و … . بارها بیان کردیم که فقط اسم کوچک و اسم پدر را صدا می‌زنند. پس اگر کسی در این دنیا خودش، خودش را گوشمالی ندهد، آن‌جا اوّلین گوشمالی اوست.لذا خودبینی، چنان انسان را گرفتار می‌کند که دیگر هیچ چیز نمی‌بیند. «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»1. فرمودند: آیا به شما خبر بدهم که چه کسی، خسارت‌دیده و بدبخت‌‌ترین انسان‌هاست؟ آن‌هایی که کوشش بیهوده در دنیا کردند و تلاش‌هایشان گم شده و تازه تصوّر می‌کنند به‌به! من چه کسی هستم و چه اعمالی انجام دادم!من آغاز سخنم را از این مطلب شروع کردم تا برویم ادامه‌ی این بحث را داشته باشیم که بگوییم علاج این وساوس و خطورات شیطانی چیست. اگر به خدا پناه نبریم، گاهی دوستان ما را به گرفتاری نفس می‌اندازند و بدتر از دیگران می‌شویم. لذا من تقاضا دارم که همدیگر را به سمت بدی‌ها و نفس سوق ندهیم و تعاریف بیجا از یکدیگر نداشته باشیم. نفس‌، خودش به سمت بدی‌ها، پلشتی‌ها و زشتی‌ها، خلجان دارد، باید خیلی مراقب باشیم. نفس خیلی خطرناک است.من برخی از بزرگان از جمله آیت‌الله بهجت، بهجت القلوب را دیدم که هر شب، تلقین خودشان را می‌خواندند. تا به خود بگویند: وقتی تو را درون قبر می‌گذارند، دیگر آیت‌الله، بهجت القلوب و … نمی‌گویند، حتی فامیلی را هم نمی‌آورند، فقط می‌گویند: یا محمّدتقی ابن محمود، همین. برای مثل من بیچاره‌ای هم می‌گویند: یا روح الله ابن محمّدعلی. دیگر بالاتر از امام عظیم‌الشّأن، آن عارف کامل نیست که برای ایشان هم فرمودند: یا روح الله ابن مصطفی. همه‌ی عناوین برای دنیاست.این دو آیه در انتهای سوره‌ کهف خیلی مهم است، گاهی آن‌ها را برای خود بخوانید، «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً». اگر عمل برای خدا نباشد، ضلّ سعی است. اگر نفس، تحریک شود، اگر تصوّر کنیم کسی شدیم، بیچاره‌ می‌شویم. چه پولدار، چه به ظاهر باسواد، چه وزیر، چه وکیل، چه آن کسی که ریاست داره و … اگر گرفتار این مسائل شد، در آن دنیا می‌فهمد که تمام اعمالش بیهوده بوده است. هر چه جلوتر می‌رود، دیگران و نفس دون به او می‌گویند: تو خوبی، تو عالی هستی، تو والا هستی و … و بدین‌صورت او را گرفتار می‌کنند. لذا باید خیلی مواظب باشیم.هفته‌ گذشته بیان کردیم، حضرت موسی‌ بن‌ جعفر، امام موسی کاظم(ع) فرمودند: «إِنَّ صِغَارَ الذُّنُوبِ‏ وَ مُحَقَّرَاتِهَا مِنْ مَکَایِدِ إِبْلِیسَ‏»، به درستی که کوچک شمردن گناهان، از کیدها و نیرنگ‌های ابلیس است. «یُحَقِّرُهَا لَکُمْ وَ یُصَغِّرُهَا فِی أَعْیُنِکُمْ‏»، آن گناهان را در مقابل شما حقیر می‌شمارد و در جلوی چشمانتان کوچک جلوه می‌دهد تا شما را غرقاب در گناه کند.اولیاء خدا می‌گویند: یکی از گناهانی که به صورت ظاهر کوچک است، ولی بزرگ است، این است که کسی جدی تصور کند کسی شده است و کس دیگری هم به او بگوید: کسی شدی. این را باید خیلی مواظبت کرد.یا اینکه بیان کردیم که حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) فرمودند: شیطان لعین و رجیم گفته اگر من سه خصلت را در انسان، حاکم کنم، دیگر برایم مهم نیست که از آن به بعد چه اعمالی انجام می‌دهد، «قَالَ‏ إِبْلِیسُ‏ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ لِجُنُودِهِ إِذَا اسْتَمْکَنْتُ مِنِ ابْنِ آدَمَ فِی ثَلَاثٍ‏ لَمْ أُبَالِ مَا عَمِلَ فَإِنَّهُ غَیْرُ مَقْبُولٍ مِنْهُ»، این سه مورد هم بدین ترتیب است: «إِذَا اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَ نَسِیَ ذَنْبَهُ وَ دَخَلَهُ الْعُجْبُ». انسان را عُجب بگیرد، گرفتار و بیچاره می‌شود. خودپسند می‌شود و فکر می‌کند کسی است.در مقابل یکدیگر، تعریف و تمجید نکنید. نفس، شوخی‌بردار نیست. وقتی مدام تعریف بشنود، حال می‌آید، فکر می‌کند خبری است. اگر او را گوشمالی ندهیم و متنبّه‌اش نکنیم، خطرناک می‌شود.موقعی که دیگران از ما تعریف می‌کنند، به نفس خود شلاق بزنیم تا فکر نکند کسی شدهبیان کردم: ملّاهادی سبزواری، آن عارف بالله، در موقع تعریف و تمجید شدن چه می‌کردند. ایشان، آن کسی است که هم عارف است، هم فقیه است، هم فیلسوف است و هم منطقی بزرگ است. منظومه ایشان، شامل دروس منطق و فلسفه است که به نظم درآوردند. من در درس خارج فلسفه بیان کردم: هنوز که هنوز است بعضی‌ها متوجّه منظومه ملّاهادی سبزواری نیستند. وقتی از آن عارف بالله تعریف می‌کردند، می‌دیدند که ایشان دستشان را زر قبای خود می‌برند و چیزی را نگاه می‌کنند و زیرلب سخنی می‌گویند. یکی از شاگردان ایشان متوجّه شده بود، از آقا پرسیدند، آقا گفتند: هیچ خبری نیست، اشتباه دیدی. او هم اصرار کرد و آقا در نهایت فرمودند: قبول است، می‌گویم، امّا تا زنده هستم راضی نیستم که بگویی. من یک کلاه مغنی پدرم را دارم (نه اینکه مغنی‌گری شغل بدی است، می‌خواهد بگوید تو مغنی‌زاده هستی، فکر نکن عالم شدی و …)، هر موقع از من تعریف می‌کنند، کلاه ایشان را درمی‌آورم، می‌گویم: هادی! تو پسر همان مغنّی هستی، فکر نکن کسی شدی، تعاریف و تمجیدهایی که از تو کردند، تو را بزرگ نکند و تصور نکنی کسی شدی.آیت‌الله العظمی بهجت، آن بهجت القلوب می‌فرمودند: ما که آن کلاه را نداریم، امّا همین که از ما تعریف می‌کنند، خطاب به نفس خودمان بگوییم: تو هیچ کسی نیستی، این‌ها معلوم نیست چه می‌گویند.یک ولی خدا هم در این زمینه مطالبی می‌گفت که ما اوایل می‌گفتیم: ایشان چرا این‌طور حرف می‌زند، بعد دیدیم جدّی درست است و نیاز است که انسان گاهی این‌طور به نفس خودش شلّاق بزند. ایشان می‌فرمودند: وقتی از شما تعریف و تمجید می‌شود، همان موقع به خودتان بگویید: فکر نکن راجع به توست، تو هیچ پُخی نیستی!اگر انسان شلاق برندارد و به جان خودش نیافتد، گرفتار می‌شود. تمام این قضایا برای این وسوسه نفس دون است. هر چه گناه شروع می‌شود، همه از این وسوسه نفس دون و این همزات است.بیان کردم برای یک عده در جوانی و جهالت است، مثلاً خدای ناکرده پای درس بزرگان و اعاظم نبوده، متخلّق نبوده، از اوّل پای منبرها و موعظه نبوده، به همین سبک اخلاق سنّتی رشد نکرده و …، چنین کسی به گناه مبتلا می‌شود. همزات او را به سمت مجالس گناه می‌کشاند و … . امّا ملعون دست برنمی‌دارد. کسی هم که اهل عبادت و اخلاق است، به تعریف و تمجید فریب می‌دهد. گاهی خودش از درون شروع می‌کند، مثلاً می‌گوید: تو که دیگر الحمدلله درس اخلاق می‌روی، بحمدلله توفیق شده نماز شب هم می‌خوانی و … . یا اگر خودش هم وسوسه نشود، کسی از بیرون می‌آید و از او تعریف می‌کند و باعث می‌شود که وسوسه شود. همزات شیطان این‌گونه است.لذا عزیز دلم! باید به نفس، سیلی و شلاق بزنیم. بترسیم. اتفاقاً آیات آخر سوره کهف، جدّی جدّی مشمول حال کسانی است که تصور کنند کسی شدند. من این را در قنوت آن ولی خدا شنیدم که اشک می‌ریخت، گردن کج کرده بود و می‌گفت: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»، این را می‌خواند و گریه می‌کرد. خطاب به نفس خودش بود، شلاق می‌زد. گاهی این دو آیه را بخوانید و برای خود مرور کنید که یک موقعی این نفس دون، ما را فریب ندهد.لذا فرمودند: این خودبینی از همان گناهانی است که انسان کوچک می‌شمارد، امّا عامل می‌شود که انسان به گناهان بزرگ برسد. اگر کسی جلوی نفس خودش را نگیرد، بدبخت می‌شود.من قبلاً بیان کردم، مرحوم زاهد برای اینکه خودش را متنبّه کند، آن زمان‌ها که فیلم‌برداری و عکس‌برداری بدین صورت نبود که او را بشناسند، محرم به شیراز رفت، در آنجا مکلّا شد، کسی او را نمی‌شناخت، می‌گفتند: چه آدم خوبی است، ایشان در هیأت‌ها کفش آن‌ها را جفت می‌کرد و آنجا هم می‌خوابید. یک دهه این‌طور گذشت و کسی هم نفهمید که ایشان کیست.یک موقع یکی از شیرازی‌ها مهمان آیت‌الله دزفولی شده بود. آقا گفته بود: ولی خدایی به نام آشیخ محمدحسن زاهد هست، به زیارت ایشان برویم، ایشان صحبت‌های خوبی می‌کند و اهل حال و اهل دل است. همین که لب به بسم الله الرّحمن الرّحیم می‌گشاید، قلب آدم عوض می‌شود (اهل معنا این‌ طور هستند، انسان را جای دیگر می‌برند و از دنیا، فارغ می‌کنند). آن فرد شیرازی هم خوشحال شده بود و پذیرفته بود که بروند.تا در آن مجلس شلوغ وارد می‌شوند، یک نگاه دقیق می‌کند، می‌بیند این فرد شبیه همان شخصی است که محرم به شیراز آمده بود و کفش جفت می‌کرد. تعجب می‌کند، گریه می‌کند. مرحوم آقای دزفولی می‌گوید: من دیدم که او نیامده، حال پیدا کرد! نمی‌دانستم موضوع چیست. گفتم: مجلس آقا چیست که این نیامده شروع به گریه کردن کرد و حالی پیدا کرد.مجلس تمام شد، جلو رفت و دید بله، خود آن فرد است. تا خواست چیزی بگوید، آقا به او اشاره کردند که سکوت کند. اما دلش طاقت نیاورد، وقتی با آقای دزفولی تنها شدند، به ایشان گفته بود. آقای دزفولی گفتند: می‌دانستیم ایشان یک دهه رفتند، ولی نفهمیدم کجا رفتند. آن فرد هم گفت: ایشان به شیراز آمده بودند و … . مرحوم زاهد هم فرموده بودند: من راضی نیستم که تا زنده هستم، جایی بگویید.مرحوم آقای دزفولی سؤال کرده بود: آقا! شما چرا این کار را کردید؟ گفتند: یک موقعی اوایل که بحث اخلاق را شروع کردیم و مطالبی داشتیم، هفت الی هشت نفر آدم می‌آمدند. بعد دیدم آرام آرام مسجد پر شد. یک روز همین که به ذهنم گذشت که مثل اینکه مجلست دارد می‌گیرد، استغفار کردم، به خودم بد و بیراه گفتم، بعد گفتم: این‌ طوری نمی‌شود، این کارها فایده ندارد، باید به جایی برویم و گوشمالی شوی. منبرهای محرم را رها کردم و گفتم: باید جایی بروی که کسی تو را نشناسد.انسان باید ماظب باشد که گیر نیافتد. یک موقع من طلبه گیر لباسم می‌افتم. برخی از شما عزیزان هم با لباس فرم سپاه آمدید، خوش آمدید، اما مراقب باشید. با اینکه این لباس، لباس مقدّس است و من بارها بیان کردم: آیت‌الله مولوی قندهاری، آن کنز خفیّ الهی، می‌فرمودند: حضرت حجّت(روحی له الفداء) وقتی بیاید، اوّل نگاهش به لباس سبز سپاه است. همان‌طور که امام راحل فرمودند: اگر سپاه نبود، کشور نبود. همان‌طور که امام‌المسلمین هر موقع فتنه‌هایی پیش می‌آید، اول نگاهشان به سپاه است. امّا یک موقع انسان، گیر می‌افتد. یعنی چه؟ یعنی از این لباس بیرون بیاید؟ خیر، یعنی مراقب باشد احساس غرور، عُجب و … به او دست ندهد. انسان باید مراقبت و مواظبت و دقّت کند.حالا به ادامه‌ بحث خودمان وارد شویم و آن، اینکه آیا این وساوس، علاج دارد؟ بله، علاج آن چیست؟ علاج این خطورات نفسانی و شیطانی که این نفس دون، أعدی عدوّ را وسوسه می‌کند، چیست؟اولیاء خدا دستورالعمل‌هایی دادند که بدین شرح است: