به گزارش سرویس حوادث ندای گیلان،دختر 17 ساله ای که با شکایت خاله اش به کلانتری هدایت شده بود تا از منجلاب مواد افیونی رهایی یابد، در حالی که آثار ندامت در چهره اش موج می زد و بیان می کرد از این که همه به چشم یک معتاد غیر قابل اعتماد به من نگاه […]

به گزارش سرویس حوادث ندای گیلان،دختر 17 ساله ای که با شکایت خاله اش به کلانتری هدایت شده بود تا از منجلاب مواد افیونی رهایی یابد، در حالی که آثار ندامت در چهره اش موج می زد و بیان می کرد از این که همه به چشم یک معتاد غیر قابل اعتماد به من نگاه کنند، رنج می کشم، به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: من فرزند اول خانواده بودم به همین خاطر مادرم مرا از رفتن به مدرسه منع کرد تا از خواهر و برادر کوچک ترم نگهداری کنم.

این موضوع بسیار در روحیه ام تاثیر گذاشت چرا که وقتی به سن 7 سالگی رسیدم، همانند خیلی از کودکان شور و شوق عجیبی وجودم را فرا گرفته بود و دوست داشتم با پوشیدن لباس های فرم مدرسه، کیف و کتاب هایم را در دست بگیرم و به همراه دوستانم راهی دبستان شوم ولی این آرزو در دلم باقی ماند و مجبور شدم کارهای خانه را انجام بدهم.

پدر ومادرم نه تنها اعتیاد داشتند بلکه فروشنده موادمخدر هم بودند و به همین خاطر افراد زیادی به خانه ما رفت و آمد می کردند ومن هر روز افسرده تر می شدم. زندگی ما به همین صورت ادامه داشت تا این که روزی پدر و مادرم مانند همیشه برای فروش موادمخدر از خانه بیرون رفتند و دیگر بازنگشتند.

آن زمان من که 10 سال بیشتر نداشتم شبانه به منزل پدربزرگم رفتم و موضوع را به آن ها اطلاع دادم. پدربزرگ و خاله ام به همه جا سر زدند ولی اثری از آن ها پیدا نکردند. به همین خاطر من و خواهر و برادر کوچک ترم نزد پدربزرگم ماندیم.

در همین روزها خاله ام تلاش کرد تا مرا در مدرسه ثبت نام کند ولی وقتی دخترهای دیگر را دیدم که همراه پدر ومادرشان به مدرسه می روند سرخورده شدم و به خاطر حسادتی که وجودم را فراگرفته بود قید مدرسه را زدم و با دوستانم مشغول بازی شدم. چند سال بعد که وارد 16 سالگی شدم یکی از دوستانم مرا به یک میهمانی شبانه دعوت کرد.

من هم خیلی زود پیشنهاد وی را پذیرفتم و با او همراه شدم. آخر شب زمانی که میهمانی رو به پایان بود همه تصمیم گرفتند برای استعمال موادمخدر شرط بندی کنند و هر کس که برنده شد مبلغ یک میلیون جایزه بگیرد. اگرچه بعد فهمیدم منظورشان یک میلیون ریال است ولی آن شب من به خاطر مصرف زیاد تریاک برنده شدم و با خوشحالی به خانه بازگشتم.

دیگر فکر استعمال دوباره مواد رهایم نمی کرد تا این که روز بعد مقداری از مواد پدربزرگم را برداشتم و به طور پنهانی در اتاقم مصرف کردم. از آن روز به بعد با پول هایی که در میهمانی ها برنده می شدم، هزینه های مصرفم را تامین می کردم. تغییر رنگ چهره ام سوءظن اطرافیانم را برانگیخته بود ولی من توجهی نمی کردم تا این که روزی خاله ام مرا در حال استعمال مواد دید و سیلی محکمی به صورتم نواخت. آن روز قول دادم مواد را ترک کنم اما مدام امروز و فردا می کردم.

دیگر هیچ کس به من اعتماد نمی کرد و همه به چشم دختری خلافکار به من می نگریستند. این بود که خاله ام دوباره به سراغم آمد تا مرا از این فلاکت نجات بدهد اما ای کاش پا به آن میهمانی شبانه نمی گذاشتم..