به گزارش‌‌‌‌‌ندای گیلان به نقل از خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، عمر بن سعد روز دهم محرم آماده جنگ شد. امام حسین(ع) نیز یارانش را آماده کرد و با آنها نماز صبح را اقامه کرد. همراهان امام سی و دو نفر سواره و چهل نفر پیاده بودند.طبری در تاریخ اینگونه روایت میکند بامدادان که […]

به گزارش‌‌‌‌‌ندای گیلان به نقل از خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، عمر بن سعد روز دهم محرم آماده جنگ شد. امام حسین(ع) نیز یارانش را آماده کرد و با آنها نماز صبح را اقامه کرد. همراهان امام سی و دو نفر سواره و چهل نفر پیاده بودند.طبری در تاریخ اینگونه روایت میکند بامدادان که سپاه عمر بن سعد حسین(ع) را محاصره کردند، آن حضرت دستهای خود را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا، تکیه گاه من در هر اندوه و امیدم و در هر سختی، تنها تو هستی.تویی که در هر چه برایم پیش بیاید، پشتیبان و امدادرسان منی. چه اندوههای بسیاری که در آن دل ضعیف میشد و چاره اندک میگشت و دوستان تنها میگذاشتند و دشمنان سرزنش میکردند و من آن را به درگاه تو آوردم و از آن به تو شکایت کردم که تنها امیدم تو بودی و تو برطرفش کردی و گشایش حاصل کردی. پس تنها تویی که ولی هر نعمت و صاحب هر نیکی و نهایت هر آرزویی.و از ضحاک مشرقی نقل میکند هنگامی که سپاه عمربن سعد به سوی ما حمله کردند و آتش فروزان هیزمها و حفرهای را که در پشت سرمان پر از آتش کرده بودیم تا از پشت سرحمله نکنند، مشاهده کردند، در این حال، سواری از آنها با تجهیزات کامل جلو آمد و بدون آنکه با ما سخن بگوید، خمیهها را برانداز کرد و چون چیزی جز شعلههای آتش ندید، به سرعت عقب کشید و با صدای بلند فریاد زد: ای حسین! برای رفتن به جهنم پیش از قیامت، در دنیا عجله کردهای؟.امام (ع) پرسید: این کیست؟ گویا شمر بن ذی الجوشن است. گفتند: آری، او خودش است. فرمود: ای پسر زن بزچران! تو برای رفتن به آن (جهنم) سزاوارتری!.مسلم به عوسجه گفت: یابن رسول الله! فدایت شوم، او را با یک تیر نزنم؟ او در تیررس من است و هیچ تیری هدر نمیرود. این فاسق از بزرگترین جباران است. حسین(ع) به او فرمود: او را با تیر نزن که من دوست ندارم آغاز کننده باشم.راوی نقل میکند هنگامی که سپاه دشمن نزدیک شدند، حسین(ع) مرکب خود را فراخواند و سوار شد و با صدای بلند فریاد زد: ای مردم، سخن مرا بشنوید و عجله نکنید تا شما را به خاطر حقی که برعهدهام دارید موعظه کنم و علت آمدنم به اینجا را بیان کنم، آنگاه که اگر عذرم را پذیرفتید و سخنم را تصدیق کردید و انصاف هم دادید برایتان خوش یمنتر است و حق تعدی بر من را نخواهید داشت و اگر عذرم را نپذیرفتید و انصاف هم ندادید در کار خود با شریکانتان هم داستان شوید، تا کارتان بر شما مستور نماند، سپس درباره من تصمیم بگیرید و مهلتم ندهید که بی تردید ولی من آن خدایی است که این قرآن را فرو فرستاده و اوست که صالحان را سرپرستی میکند.سبط بن جوزی نقل میکند که حسین(ع) بر اسب سوار شد و قرآنی را گرفت و باز کرد و بر سرش نهاد و در مقابل آن قوم ایستاد و گفت: ای قوم داور میان من و شما کتاب خدا و سنت جدم رسول الله باشد.خوارزمی نقل میکند هنگامی که عمربن سعد سپاهیانش را آرایش جنگی داد و آنها حسین(ع) را از هر سو محاصره کردند آن حضرت بیرون آمد و از آنها خواست تا ساکت شوند و چون نپذیرفتند، فرمود: وای بر شما چه میشود که سکوت کنید و سخنانم را بشنوید درحالیکه من فقط شما را به راه رشد و صلاح دعوت میکنم؟یاران عمربن سعد یکدیگر را سرزنش کردند و به هم گفتند: ساکت شوید. امام فرمود: مرگ و اندوه بر شما باد ای جماعت! ما را با شور و شعف به یاری طلبیدید و ما شتابان به ندای شما پاسخ دادیم، اکنون شمشیری را که از جانب ما برعهده داشتید، به روی خود ما کشیدهاید و آتشی را که برای دشمن مشترک آماده کرده بودیم بر جان ما افروختهاید! دوستدار دشمن، و دشمن دوستان خود شدهاید؟ بدون آنکه عدل و دادی در بین شما برپا دارند، یا امیدی به خیر آنها داشته باشید؟نفرین و نابودی بر شما باد!…هان بدانید به خدا قسم شما پس از این واقعه درنگ نمیکنید مگر بر اندازه سوار شدن بر اسب، تا آنگاه که چرخش آسیاب شما را بچرخاند و گردش محورش شما را بلغزاند.طبری نقل میکند که مردی از بنی تمیم به نام عبدالله بن حوزه پیش آمد و در مقابل حسین ایستاد و گفت: ای حسین، ای حسین. امام گفت: چه میخواهی، گفت: بشارتت باد به جهنم. حسین(ع) گفت: این چنین نیست بلکه من به نزد پرودگاری رحیم و شفیعی مطاع میروم. بعد پرسید: این کیست؟ یارانش گفتند: او ابن حوزه است. حسین(ع) گفت: پروردگارا در آتشش بیفکن.راوی نقل میکند که ناگهان اسبش رمید و در گودالی سرنگونش کرد و درحالیکه پایش در رکاب و سرش بر زمین بود او را به این سوی و آن سوی میکشاند و سرش را به هر سنگ و چوبی میزد تا هلاک شود.و در روایتی دیگر نقل میکند هنگامی که عبدالله بن حوزه از اسب سرنگون شد پای چپش در رکاب گیر کرد و پای راستش به هوا رفت و اسبش رمید و آن قدر سرش را به نوک سنگها و تنه درختان کوبید تا کشته شد.انتهای پیام/ک