همان گونه که کوچ غمگنانه اش، آسمان را تا ابد داغدیده کرد، میلادش، کهکشانی
از نور و ترانه را، به ضیافت زمین دعوت کرد.

درختان در بهار به احترام کسی ایستاده اند که جنگل جنگل سبزینه گی، و دریا
دریا آینه گی، وامدارِ نامِ نامی اوست.

سخن از آدمیزاده نیست یا سخن از فرشته؛ غزل غزل آوازِ قناری از بالا بلندی،
خورشید تبار است، که جان و جهان را در بارانِ برکت، به مهمانیِ سرچشمه های ناب
معرفت بُرد.

ما آب را و گندم را به نام او شناختیم و دانستیم که هر بار نامِ او را
بگوییم، کوه دیگر سنگین نیست، و خارهای بیابانِ وجود، علفزاری از تِرمه و مخمل
است، که پاها را به سفرِ عشق و امید می بَرَد.

همان گونه که کوچ غمگنانه اش، آسمان را تا ابد داغدیده کرد، میلادش، کهکشانی
از نور و ترانه را، به ضیافت زمین دعوت کرد.

سخن از والا تباری ست که هر واژه اش، گوهری بود تا انسان در تلألؤ آن ذاتِ خود
را و حق را دریابد، و منشورِ انسانیت را در هزار توی تاریخ، دست به دست و سینه
به سینه بچرخاند.

سخن از عشق است، عشقی ذوالفقار به دست که دنیا را در صلح و دوستی می خواهد؛
عشقی که ما به ولایتِ آن گردن نهاده ایم و می دانیم که تا گُسترای عدل او، فقط
یک یا علی مانده است…

سید رضا سید دانش –  فعال فرهنگی و رسانه ای