فاطمه رنج‌اندیش «گل و قداره» که وامدار «داش آکل» صادق هدایت است، آخرین نمایش بهزاد فراهانی بود که دوسال روی صحنه تماشاخانه ایرانشهر رفت. این روزها استاد فراهانی را بیشتر در تماشاخانه می‌بینیم که به تماشای آثار در حال اجرا می‌آید و گهگاه از نبود سالن‌های تئاتر، حضور بی حساب و کتاب ستاره‌های سینما و […]

فاطمه رنج‌اندیش
«گل و قداره» که وامدار «داش آکل» صادق هدایت است، آخرین نمایش بهزاد فراهانی بود که دوسال روی صحنه تماشاخانه ایرانشهر رفت. این روزها استاد فراهانی را بیشتر در تماشاخانه می‌بینیم که به تماشای آثار در حال اجرا می‌آید و گهگاه از نبود سالن‌های تئاتر، حضور بی حساب و کتاب ستاره‌های سینما و مشکلات تئاترها صحبت می‌کند. در روزهای آخر اسفند فرصتی فراهم شد تا برای یک گفت‌وگوی مفصل هماهنگ کنیم. بهزاد فراهانی که مثل همیشه حرف‌های زیادی برای گفتن دارد از تحصیل در فرانسه، قولی که به همسرش داد، نوروز‌های خاطرانگیز فراهان و بعد از 38 سال تدارک فیلمی در زادگاه مادری‌اش می‌گوید. وقتی از مشکلات این روزهای تئاتر و فعالیت‌های کم‌رمق خانه تئاتر می‌پرسم. اینگونه آغاز می‌کند: «مهرِ درخشنده چو پنهان شود/ شب­پره بازیگر میدان شود»
از آنجایی که متولد فراهان هستید، چطور به تهران آمدید و بعد تصمیم گرفتید به فرانسه بروید؟
در فراهان مدرسه نبود و دایی من یک روشنفکرِ مترقی بود، من را به تهران پیش خودش آورد تا درس بخوانم. بعدها زمانی که می‌خواستم با همسرم ازدواج کنم او سه قول از من گرفت. اول دیپلم بگیرم و دانشگاه قبول شوم، چون دیپلم ردی بودم. دوم سیگار را ترک کنم و سوم فرصت ادامه تحصیل را به او بدهم. همسرم آن زمان می‌خواست لیسانس بگیرد، وقتی ما ازدواج کردیم و بچه‌دار شدیم به فرانسه رفتیم. آنجا درس خواندیم و همسرم دکتری گرفت، من هم در تئاتر ملی فرانسه درس خواندم.
پس قبل از اینکه ادامه تحصیل بدهید، وارد حوزه بازیگری شدید؟
بله از 6 سالگی با پدرم که تعزیه‌خوان بزرگی بود، شروع کردم. در 14 سالگی به گروه تئاتر مفید پیوستم. با بهمن و بیژن مفید و غلامحسین مفید آشنا شدم. در سن 17 سالگی هم وارد کارِ حرفه‌ای تئاتر شدم.
وقتی به فرانسه رفتید، تصمیم برگشت به ایران را داشتید؟
بله. من اینجا بازیگرِ قُلدری بودم، بازیگر تئاتر ملی و درام‌نویس بودم. در رادیو کارگردان، بازیگر و نویسنده بودم. در فرانسه به دنبال گمشده‌های بین تئاتر ملی و شیوه‌های کارِ برشت بودم. باید برمی‌گشتم، نمی‌توانستم ایران را ترک کنم.
شما در سینما و تلویزیون کار کردید اما تعلق‌خاطرِ زیادی به تئاتر دارید، حتی زمانی که انجمن بازیگری تئاتر بیانیه نوشتند که هر کدام از سینمایی‌ها برای ورود به تئاتر حداقل از بزرگان تئاتر اجازه کتبی بگیرند، جزو کسانی بودید که از این جریان حمایت کردید. چه چیزی را در این روزها می‌دیدید؟ البته بعدها دیدیم که آن تصمیم خیلی درست‌ بود.
اعتقاد من این است، هنرپیشه‌ تئاتر باید سواد داشته باشد. سواد به معنای فضیلت و فرهنگ این رشته، فرهنگِ تئاتر خیلی گسترده است. اگر بخواهیم مقایسه کنیم که دانشِ بازیگری مانند دانش انتظامی چه حدودی دارد، خیلی گسترده می‌‌شود. جامعه شناسی، شعر، ادبیات، تاریخ، روانشناسی، مردم‌شناسی و… هر کدام لازمه یک آکتور تئاتری است. وقتی یک نفر با دستِ خالی می‌خواهد وارد این حوزه شود، طبیعی است که به تئاتر لطمه وارد می‌کند. حالا زیبا هم باشد که دیگر خیلی بدتر! آن زمان انجمن بازیگرانِ خانه تئاتر تصویب کرد که ما تنها نهادِ مردمی تئاتر هستیم، با توجه به اینکه دولتی نیستیم، مانند تمام جاهای جهان حق و حقوقی برای خودمان قائلیم. ما صنف هستیم. بنابراین ورود به این صنف باید حساب و کتابی داشته باشد. حالا این جمهوری، سندیکا را برنمی‌تابد که مشکل ما نیست. در حالی که هر کسی می‌آید وارد حوزه‌ای می‌شود باید به وسیله صنف، تایید شود. مشخص شود که آیا مناسب تئاتر است یا به بی‌محتوا کردن آن کمک می‌کند؟ نگران بودیم، تئاتر به کاسبی و پدیده‌ای چشم به گیشه تبدیل شود که حالا به این روز افتاده است. ما تجربه 28 مرداد، دهه 30 و 40 را داریم. چیزی که تئاتر لاله‌زار را از سینمای قشنگ نوشینی خارج و به ژانگولر و آکروبات تبدیل کرد، نگاه رژیم در آن زمان به بُعد تیزِ مبارزاتی تئاتر بود. به همین دلیل کودتای 28 مرداد، تئاتر را کوشش داد که سِترون و خالی کند. در واقع رنسانس تئاتر با وجود سه نویسنده خوب ساعدی، بیضایی و رادی شکل گرفت. می خواهیم دوباره به روزگار دهه 30 نیفتادیم که متاسفانه می‏افتیم. ما اصلاً اعتقاد نداریم که تئاتر یک حربه سیاسی علیه حکومت، دولت و فرد است. تئاتر یک حربه فرهنگی است که با اندیشه حرکت می‌کند و در کنارِ ارتش اندیشه شکل می‌گیرد. آدمی که پای تئاتر می‌نشیند یک ستاره سینما، سوپراستار یا واژگان این چنینی نیست، تئاتر یعنی یک کارِ جمعی و برای خودش تقدس و حساب کتابی دارد. کسی که به تئاتر می‌آید باید روادید داشته باشد. پیشنهاد ما این بود که افراد حداقل به صنف خودشان سر بزند و از بزرگان روادید بگیرد که نخواستند و نشد.
بخشی از این اتفاق هم به خود اهالی تئاتر برمی‌گردد. مثلاً بارها بعد از تماشای نمایش‌های بلند نظیر «کوکوی کبوتران حرم» در گفت‌و‌گو با مردم شنیدم که نمایش سخت و عصبی بود. همین عکس‌العمل‌ها هم تئاتری‌ها را قانع کرد که به سمت عامی کردن تئاتر بروند. به جایی رسیدیم که سیامک صفری خاک صحنه خورده سحر قریشی را روی صحنه می‌آورد. در این شرایط تئاتر به کجا رسید که اهالی این هنر برای احمق کردنش دست به دست هم می‌دهند؟
من چیزی که از مارکسیسم قبول ندارم اتفاقاً دیکتاتوری‌اش است. در عرصه‌ای که اشاره کردید باز هم دیکتاتوری را قبول ندارم. یک کشور از اقشار و لایه‌های متفاوت اجتماعی تشکیل شده است. هر کدامشان بازخوردهای متفاوتی دارند. باید کشورِ آزادی بشویم که انواع تئاتر را داشته باشیم. عروسی دوست دارد دستِ همسرش را بگیرد و تئاتر ملودرام ببیند. دانشجوی فلسفه دوست دارد تئاتر محتوا ببیند، یکی می خواهد تخته حوضی ببیند، تئاتر باید آزاد باشد. مردم هم مانند سینما هر کدام را دوست دارند، انتخاب کنند. وقتی شما جلوی ورودِ سینمای جهان را به وطن‌تان گرفتید طبیعی است که سینمای یکسویه‌ای خواهد شد، تئاتر هم همینطور است. ما باید طیف‌های متفاوت، جنس‌های مختلف، نوع‌ها و ژانرهای گوناگون داشته باشیم. باید منتقدّینِ حاکم بر روابط جامعه باشند تا دولتمردان بدانند نقص کارش چیست. این نقدِ یاری‌گر است نه نقدِ تخریب! منتها این فهم و درک نمی‌شود. در سیاستِ کلانِ موجود نه تنها درک نمی‌شود بلکه علیه آن هم مبارزه می‌شود، به همین دلیل 60 جای تئاتر خوب سانسور می‌شود آن کودنی هم که سانسور می‌کند اصلاً نمی‌داند که حذف این جمله یا صحنه به سلیقه اوست، نه به سلیقه مردم، مدام هم می‌گوییم اصل نظر مردم است، واقعاً اصل نظر مردم است؟ پس بگذارید مردم داوری کنند، ما که خطوط قرمزمان را می‌شناسیم، بی‌احترامی به مقدسات‌مان را هم درک می‌کنیم چرا این پیش‌فرض را دارید که پا روی مقررات می‌گذاریم؟ سانسورِ خودخواسته، بی‌لجام و بی‌دروپیکر غلط است. در قانون اساسی سانسور ممنوع است. اگر آن را قبول داریم، بگذاریم مردم کارشان را بکنند اگر کسی جایی کاری کرد که مثلاً به رئیس‌جمهوری برخورد، وزارت اطلاعات داریم، نهادهای اینگونه داریم که رسیدگی می‌کنند نه اینکه ما یک نهادِ روشنی به عنوان سانسور داشته باشیم.
با توجه به توضیحاتی که دادید، به نظرتان اهالی تئاتر هم از ورود سینمایی‌ها روی صحنه استقبال می‌کنند؟
کلِ این شرایط را مدیریت هنری به وجود آورده است، مدیریت هنری کوشش کرد که هنر را در عرصه‌های مختلف به گیشه و کاسبی نزدیک کند و این کار را هم کرد. وقتی که سالن‌ها را در اختیار گرفتید، برای آن‌ها اجاره‌ بها مشخص کردید و سوبسید تئاتر را قطع کردید. وقتی همه چیز را تحت سلطه خودتان گرفتید، بهتر از این هم نمی‌شود.
بیشتر گروه‌های تئاتری به خاطر نبود سالن‌های تمرین و اجرا با مشکل مواجه هستند. این در حالی است که قبل از انقلاب سالن‌های زیادی داشتیم و حالا با کمی بازسازی مورد استفاده هستند. به نظرتان کدامیک از این سالن‌ها پتانسیل لازم را دارد و چرا تا امروز چاره‌ای برای این مشکل اندیشه نشده است؟
اگر گرایشِ فرهنگیِ والا وجود داشت دچار این وضعیت نبودیم. وقتی شاگرد دبستان باید شهریه بدهد در صورتی که غیرقانونی است، دیگر اینکه چه بر سر سالن‌ها آمده و سالن‌های متفاوت را چه کردند، به نظرم چندان مهم نیست. مثلاً من معترضم که چرا سالن زیبای دبیرستان رازی به مجلس مهمانی‌ها تبدیل شده است؟ اگر آقایان در تفکر و اندیشه سیاسی‌شان به بخش فرهنگ دل می‌دادند، به این سالن‌ها رسیدگی می‌کردند. اخیراً هم چند سالن ساختند ولی این ساختن‌ها چه فایده‌ای دارد؟ پردیس خاوران ساخته شد که چه؟ کسی که هم به سازنده‌اش نمی‌گوید، آقا شما براساس چه اندیشه و تفکری این سالن را در آن نقطه ساختی؟ در صورتی که شهری به این گردن‌ کلفتی در مناطق مناسب سالن ندارد. در واقع برای اینکه از زیر بار این موضوع شانه خالی کنند، اتاقک‌هایی را باز کردند و نامش را تئاتر گذاشتند که امنیت تماشاگر، بیمه تماشاگر، امکانات نور و صدا وجود ندارد، بهترین آنها مثلاً مشایخی یا باران است، باران که برای دوستم آقای خیام است، اگر خدایی نکرده اتفاق کوچکی رخ بدهد، تماشاگران چگونه می‌توانند از آنجا خارج شوند؟ اصلا مجوزش را چه کسی داده است؟ همه این کارها را کردند که آن صِنار سه شاهی را از گردنشان وا کنند. بعد هم تئاتر را از حالت تفکر و اندیشه بیرون بیاورند و به سوی گیشه سوق دهند. مکانی که در خیابان فلسطین تبدیل به تئاتر شده است حداقل ماهی 200 میلیون اجاره می‌گیرد. سالن‌دار چگونه می‌خواهد دربیاورد؟ برای همین الان خیام کاشانی ضرر می‌دهد و می‌خواهد در آن را ببندد! بنابراین هر کسی بدون اینکه سواد تئاتری داشته باشد نمایش روی صحنه برد. حالا می‌گوییم چه بر سر تئاتر آمده است؟ همان بلایی که سرِ صنعت ما آمده، سرِ تئاتر ما هم آمده است.
جایی گفته بودید رابطه نسل قدیم با نسل جدید تئاتر آنطور که باید شکل نگرفته، آن‌ها با هم ارتباطی ندارند و از تجربه‌های یکدیگر استفاده نمی‌کنند. خانه تئاتر در شرایط فعلی برای اینکه ارتباطی پویا شکل بگیرد، چه می‌کند؟
نهادهای سندیکایی در کشورهای آزاد برای خودشان حق و حقوقی دارند ما چون چنین پدیده‌ای را از آغاز انقلاب نفی کردیم، نهادِ مردمی که تشکیل می‌شود جز جنگیدن اتفاقِ دیگری رخ نمی‌دهد. آنچه که مسلم است، طیفِ آموزشی‌ ما بسیار نیرومند است و خیلی کارها می‌توانیم بکنیم. ولی این خیلی کارها را در صورتی می توانیم انجام بدهیم که آقایان دست از سرِ هنر بردارند یا اینکه یاری‌گرِ هنر باشند که هیچ کدام محقق نمی‌شود. دست از سر هنر بر‌دارند چون همه آنها تولیدگر شده‌اند. به عنوان مثال شهرداری به جای اینکه به شهر رسیدگی کند، مرتب ساختمان و پاساژ می‌سازد که کاسبی کند؛ وضع تئاتر هم همین است، وقت نمی‌گذارند تئاتری‌ها کارِ خودشان را بکنند، نتیجه‌اش این می‌شود! خانه تئاتر چه کاری می‌تواند بکند؟ خیلی همت کند سمیناری برگزار کند و راجع به تئوری‌های صنفی صحبت کند. والاتر برود راجع به مسائل عام کلاسیسیسم تئاتر و تئوری‌های آکادمیک جلسه‌ای برگزار کند. اینها درست نیست. تپش سندیکالیستی لازم است تا یک نهاد به درستی عمل کند و جلو برود. همه اینها حول محور دموکراسی و عدالت اجتماعی می‌چرخد. این آقایی که گفت عدالت اجتماعی، ما متهم به خیلی از مفاهیم می‌شدیم، ترسی هم نداریم باشد اتهامات را قبول داریم ولی الان که رهبر انقلاب خودش می‌گوید من از مردم عذرخواهی می‌کنم چون عدالت اجتماعی درست انجام نشده است. شما که تئاتر من را سانسور می‌کردید و اجرا نمی‌‌دادید، غلط می‌اندیشیدید. شما را غلط سر این کار گذاشته بودند و اصلاً کاری که انجام می‌دهید، غلط بود. خب آقا نکنید! وقتی شما بیضایی فیلسوفِ گرانقدر میهن ما و سرمایه ملی را در شرایطی قرار می‌دهید که برود آمریکا درس بدهد، به جای او چه کسی را قرار می‌دهید؟ شما که تمام اساتید درست و حسابی را اخراج کردید البته این اشتباه نشود که اساتیدی که الان هستند ناحسابی هستند ولی بیضایی نیستند هیچ کدام از آنها هم جرات ندارند، بگویند که حتی شاگرد بیضایی بودند وقتی او را کنار گذاشتید، طبیعتاً اینطور می‌شود. باز مجبورم این بیت را تکرار کنم «مهرِ درخشنده چو پنهان شود/ شب‌پره بازیگر میدان شود» حالا ممکن است سوال پیش بیاید که آقای فراهانی شما که وضعیت را اینگونه می‌بینید چرا هنوز در تئاتر و این مملکت هستید؟ اولاً چون صاحب این مملکت هستم و مانند تک تک این80 میلیون نفر سهمی دارم. کسی که دشمنِ تفکر و اندیشه است باید برود چرا من بروم؟ ثانیاً چرا تئاتر کار می‌کنم؟ چون کارِ دیگری بلد نیستم، کارِ من تئاتر است، اگر هم بخواهید ثابت کنید که کاری را بلد هستم یا نیستم رزومه‌ای وجود دارد که نشان می‌دهد بلد هستم یا نیستم، اگر هم بلد نباشم از شما بیشتر می‌دانم.
استاد جمشید مشایخی در جشن منتقدان نسبت به موضوعی روی سِن اعتراض کرد. وقتی هنرمندان می‌گفتند چرا چنین اتفاقی افتاد، یاد صحبت شما افتادم که هر کسی وارد جناحی شده و فعالیت می‌کند. فارغ از تمام مشکلات سیاسی و مدیریتی چرا خانواده تئاتر و سینما خودشان دارند با خودشان دشمنی می‌کنند و به وضوح جناح‌بندی‌ها را ببینیم؟
مدیریت هنری این وضعیت را دوست دارد برای همین هم آن را سامان می‌دهد. الان 10 نفری که تئاتر شهر را اداره می‌کنند چه کسانی هستند؟ یک تیم هستند. در عرصه‌های مختلف این وضعیت وجود دارد. قبل از هر چیز باید وضعِ خودتان را روشن کنید که در کدام جناح هستید؟ اصلاً در جناحی قرار دارید یا ندارید؟ اگر معترضید کنار بروید، اگر خودی نیستید کنار بروید، اگر چپ و کمونیست هستید کلا کنار بروید، چپ و سوسیالیست هستید کنار بروید، مسلمانِ سوسیالیست هستید کنار بروید، چریک فدایی، توده‌ای، مسلمان شریعتی یا پیکاری هستید کنار بروید، همه اینها کنار، آنچه می‌ماند همان چیزی است که خودشان می‌خواهند. اینکه ما چرا خودمان بین خودمان مشکل داریم، واقعیت این است که اگر هنر آزاد بود و هر کسی کارِ خودش را می‌کرد، نیازی نبود کسی دستش را بگذارد پشتمان و هُل بدهد. وقتی خواسته‌های پس و پنهان به وجود آمد، کلاشی هم به وجود آمد. 30 سال نعره زدیم که خودی و ناخودی یعنی چه؟
ایمان به حضرت حق یک پدیده خصوصی برای درون من است، برونِ من نمی‌تواند مورد داوری قرار بگیرد. در مورد پرستش الهی یا دلبستگی به ذات واجب، اجازه بدهید هر کسی کارِ خودش را بکند و ایمانِ خودش را داشته باشد، نمازش را برای تماشای دیگران برقرار نکند، روزه‌اش را برای پُز دادن به دیگران نگیرد، یاری کردن به مردم را پنهان کند و هیچ نیازی هم نیست شما او را تشویق کنید. وقتی همه مسائل پیش آمد چنین وضعیتی هم پیش می‌آید دیگر. من 40 سال است می‌خواهم یک فیلم بسازم چرا نشده است؟ ولی دوستانی هستند که 7 میلیارد و 30 میلیارد خرج یک فیلم می کنند، عشق است آنها خودی هستند و ما ناخودی.
همیشه گفته‌اید هنر نیاز به بسترِ آزاد دارد، در شرایط ملتهب کنونی که گروه‌ها و اقشار جامعه به انواع مختلف اعتراضشان را نشان می‌دهند. هنری که می‌توانست در بستر آزاد تاثیرگذار باشد ، در چه جایگاهی قرار دارد؟
مانند این است که بگویید این ماشینی که روبروی شماست یکی از سوپاپ‌هایش خراب است، این سوپاپ را درست کنیم ماشین درست می‌شود یا نمی‌شود؟ اگر فقط سوپاپ خراب بود، ماشین درست می‏شد. متاسفانه تمام اجزای این ماشین خراب است. باید به اقشار و طبقه‌های اجتماعی فرصت دهیم کارشان را انجام دهند. اگر راست می‌گویید و دروغگو نیستید در عمل به آن کمک کنید. اگر می‌خواهید کارخانه‌ای به تولید برسد باید همه اجزا و ابعادش را درست کنید. اگر درست نکنید در ابتدا شاید دیده نشود ولی در آخر آنچنان می‌شود که شاهد هستیم. بحث من فقط تئاتر نیست در تمام عرصه‌ها مشکل داریم. من در فراهان یک زارع هستم، می‌کارم و برداشت می‌کنم، الان آب نداریم، ممکن است بگویند اینکه تقصیر ما نیست، چرا تقصیر شماست، تقصیر شماست که نتوانستید از آب زیرزمینی درست استفاده کنید. باید همه مردم روستا را بیمه می‌کردید که نکردید. لذا نسل جوان را از روستا دور کردید، انرژیِ روستایی را منکوب کردید تا به این روز افتادیم. وقتی به خانه‌ام در روستا می‌روم باید تخم‌مرغ، نان، پنیر، شیر بخرم و ببرم. اینها واقعاً تولیدات روستایی نیست؟ چرا اینگونه شده است؟ 30 پیرزن بالای 60 سال در روستای ما هستند. هر چه بگویید قبول ندارم، این چیزی است که که دارم می‌بینم، درختان ما خشک شده است. درخت توت یک متری خانه من خشک شده و هر جا نگاه می‌کنیم مشکل دارد. می‌گویید شما می‌توانید خودتان انجام بدهید، خب بدهند دست خودمان تا انجام بدهیم. الان نهاد رودکی را تالار وحدت کردند و نامی برای آن گذاشتند، اولاً این سالن برای کیست؟ شما که معتقدید طاغوتی‌ها این را ساختند. همه ما در انقلاب شرکت کردیم، پس این برای مردم است، شما حق ندارید دکانِ کاسبی راه بیاندازید. وقتی شبی 6 میلیون تومان می‌گیرید، خب کاسبید و هنر را داغان می‌کنید که کردید.
شرایط برای بهزاد فراهانی به چه شکلی است که بعد از 13 سال در عرصه تئاتر و سینما کار نمی‌کند؟
من شناسنامه روشنی دارم، دهه 40 من، گذشته پر پیچ و خمی است، با نیروهای چپ به دلیل آرمان‌ها و عقایدم حرکت کردم و این با من است. اکنون به عدالت اجتماعی اعتقاد دارم و سوسیالیست را یکی از راه‌های برون‌رفت از مشکلات می‌دانم، همین هم می‌تواند جلوی حرکتم را بگیرد.
متاسفانه در این سال‌ها کم‌تر پیشکسوتان را در سالن‌های تئاتر می‌بینیم. هر کسی دارد کارِ خودش را روی صحنه می‌بیند و به سایر نمایش‌های در حال اجرا کاری ندارد. تماشای مکرر نمایش‌های در حال اجرا چقدر به فعالان این حوزه کمک می‌کند؟
من به عنوان رئیس یک صنف در خانه تئاتر اولاً باید به بچه‌ها خداقوت بگویم. ثانیاً جزو داوران هستم و از همه بالاتر سوادِ ما در گروِ تماشای کار بچه‌های جوان و صاحب اندیشه است. ما هم از آن‌ها یاد می‌گیریم و این واقعیت است. اگر تئاتر را نبینیم، زنگ می‌زنیم و نابود می‌شویم. در ضمن فکر می‌کنم برای گروه اجرایی خوشحال‌کننده است که یک پیرمرد 70 ساله کارهایشان را ببیند و عرقی از پیشانی آنها بردارد. این وظیفه من است و به آن متعهد هستم.
از نوروز دوران گذشته خاطراتی در ذهنتان هست؟ این روزها حال و هوای دم عید چقدر برایتان تغییر کرده است؟
نوروز ما در فراهان سنت‌های زرتشتی داشت و البته هنوز هم برقرار است. شب عید کل خانواده روی پشت‌بام آتش روشن می‌کردیم. کوزه‌ای را تدارک دیده بودند که پر از آب بود و به تعداد اعضای خانواده داخل آن سنگ‌ریزه ریخته می‌شد. این نیت پاک می‌شد و سلامتی‌شان را از حضرت حق می‌خواستند. کوزه را از بالای پشت‌بام به پایین پرتاب می‌کردند و می‌شکست. بعد اگر لباس نویی داشتیم، می‌پوشیدیم. واقعیت این است که اصلاً مغازه‌ای در روستا نبود و مادرم گاهی برای ما پیراهن نویی می‌دوخت و به تن می‌کرد. در دوران تحصیل که به تهران آمدم، چون خانه دایی‌ام زندگی می‌کردم، ناظر این بودم که همه اعضای خانواده نو می‌شوند. التهاب داشتم که من از اینجا که به مدت 14 روز به دِه می‌روم، پس مطمئناً آنها تدارکی برایم ندیده‌اند. خدا دایی‌‌ام را بیامرزد هیچ وقت ندیدم من را فراموش کند. ممکن است برای بچه‌ها خودش زودتر لباس خریده باشد ولی قبل از اینکه سوار اتوبوس فراهان شوم، حتماً یک دست کت و شلوار و یک جفت کفش را برایم می‌خریدند. وقتی سوار اتوبوس می‌شدم شادمانی می-کردم. آن زمان یک دست لباس و یک جفت کفش برای تمام سال داشتیم و باید خودمان را اداره می‌کردیم. من هم فوتبالیست بودم و خیلی سخت بود. شادکامی‌های دیگری هم داشتیم، در دِه برای گرفتن عیدی که از یک تخم‌‌مرغ تجاوز نمی‌کرد به خانه همه می‏رفتیم. ما می‌دانستیم سفره روی کرسیِ کدام خانه رنگین‌تر است، در خانه مرحوم آقای شهری و حوا خانم حتماً باسلوق قم می‌خوردیم، خانه مثلاً پدربزرگ پیر و عارف دِه یک تخم‌مرغ یواشکی داخل این جیبم و یک تخم‌مرغ داخل جیب دیگرم گذاشته می‌شد. چون من نوه اول پسری بودم اما قشنگ‌تر فالی بود که پدربزرگ می-گرفت و کلی امیدبخش بود. تفسیری که از شعر می‌کرد برای ما قابل فهم نبود ولی حس می‏کردم بعضی از مفاهیم و معانی را تغییر می‌داد تا من را شادکام راهی کند. از همه اینها جالب‌تر به زمانی برمی‏گردد که هنوز به تهران نیامده بودم. شب عید حتماً بعد از یکسال در خانه‌مان برنج دم می‌کردیم آن هم نه به تنهایی با رشته، برای کسی که در طول سال برنج نخورده است عطر پاکِ برنج فوق‌العاده بود و روز عید که کارها تمام می‌‌شد تا 10 روز در دِه زنان و مردان جدا برای شادکامی‌های نوروزی می‌رفتند. مرحوم مادرم لباسِ مردانه پدرش را که جزو خان‌ها بود، می‌پوشید، کراوات می‌زد و کلاه شاپو پدرش را روی سرش می‌گذاشت. عصای خاصی در دستش می‌گرفت. زمانی که همه جمع شده بودند، افرادی که از شهر آمده بودند و نمی‌دانستند چه خبر است، مادرم سرزده وارد بزم زنان می‌شد و با آنها شوخی می‌کرد، ما صدای جیغ آن‌ها را از آن طرف دِه می‌شنیدیم و زیبا بود.
بعدها که به تهران آمدید و متاهل شدید، چطور بود؟
ما هیچ وقت عید در تهران نبودیم. تا زمانی که ازدواج نکرده بودم همیشه عیدها در دِه پیش پدر و مادرم بودم، عید تهران را دوست نداشتم. بعدها که زن و بچه‌ای به میدان آمد، ناچار بودیم روز عید در شهر بمانیم و بعد کوچ کنیم. خاطره زیبایی از یکی از نوروزها دارم، ساعت 4 بعدازظهر سال تحویل می‌شد. بیرون رفتم تا چیزی بخرم. وقتی برگشتم، ماشینم را در پارکینگ پارک کردم که یک مرغ مینا پر زد آمد روی ماشین نشست. بچه‌ها که او را دیدند به سمتش آمدند. من جلوی آنها را گرفتم مرغ پرواز کرد و رفت روی درِ مدیریت نشست. باز جلوی بچه‌ها را گرفتم، مرغ بلند شد و روی شانه من نشست. همینطوری رفتم داخل آسانسور و تا طبقه دهم هنوز روی شانه من بود. بانو در را باز کرد، پرنده از کنار بانو پرید و رفت داخل، گلشیفته و آذرخش هم سرخوشانه برای بازی با مرغ مینا به داخل خانه رفتند. آن سال، سالِ خوش‌یُمنی بود ما به حضور پرنده در خانه اعتقاد داریم، فرقی هم نمی‏کند که کبک، کبوتر و یاکریم باشد. الان 20، 30 تا فنچ در خانه دارم، وقتی ماشین من وارد خیابان می‌شود، صدایشان بلند می‌شود. در را که باز می‌کنم دیگر بلوایی به پا می‌شود. احساس می‌کنم به زندگی ما برکت می‌آورند. امسال هم به فراهان می‌روید؟
بعد از فوت پدر و مادرم رنگ قشنگ فراهان برایم بی‌رنگ شده است. امسال باید حتماً بروم چون بعد از 40 سال در تدارک ساخت یک فیلم هستم.