مادر شهید نرجس خانعلی زاده میهمان سی و یکمین گفتگوی ندای گیلان با زنان موفق گیلانی ،در خصوص شهادت دخترش گفت:بدن ضعیف و عدم آگاهی دکتر های بیمارستان برای مبارزه با کرونا باعث شد که دسته گل زندگیمان پرپر بشود.هنوز هم نمیدانم کمکاری کادر بیمارستان بود یا سرنوشت نرجس دلیل پروازش بوده ؟دو روز آخرش نمی‌توانست حرف بزند فقط با دستانش به من  اشاره می‌کرد که نزدیکش نشوم.فهمیده بود که به کرونا مبتلا شده است.

ندای گیلان-نوشین میربلوک: در بحبوحه روزمرگی و فراز و نشیب های زندگی و زمانی که ناامیدی و بی‌انگیزگی بر انسان مستولی می شود، دیدن پشتکار و تلاش خستگی ناپذیر افرادی که به رغم همه سختی ها و مشکلات سد های بزرگ جلوی روی خود را کنار زده اند و بر قله موفقیت ایستاده اند، حالتان را خوب می کند! حالا اگر این فرد موفق یک زن باشد که سختی های دوچندان را تحمل کرده تا بهترین خودش باشد موضوع کمی متفاوت تر است.

زنان موفق در جامعه ما کم نیستند که با وجود نگاه های بعضاً خوشایند راه خود را در پیش گرفته اند و حالا پرآوازه شده اند. در ندای گیلان قصد داریم هر هفته سراغ یکی از این زنان موفق برویم و به گفتگو با آنان بپردازیم.

میهمان این هفته ندای گیلان در شنبه ها با زنان موفق، با همه میهمان های گذشته متفاوت است، همه مردم ایران او را می شناسند، ۲۶ سال بیشتر نداشت که تبدیل به قهرمان ملی شد، قهرمانی که از جانش گذشت تا به مردم زندگی ببخشد،داستان زندگی او شاید برای ما که اسفند ۹۹ با او آشنا شدیم، غمگین باشد اما برای کسانی که او را می شناسند نرجس یک دختر بی نظیر بود. دلسوز،فداکار و نیکوکار بود.از چهارسالگی بود که یک اتفاق او را عاشق پرستاری کرد، آرزوهایش هم مثل لبخندش زیبا بودند. شهید نرجس خانعلی زاده اولین پرستار شهید مدافع سلامت کشور در دوران کرونا میهمان این هفته ما است، اما روایت زندگی او را از زبان کس دیگری می شنوید،کسی که از همه به او نزدیک تر بود. مادر نرجس به سوال های ما در خصوص دختر قهرمانش پاسخ داده و ویژگی هایی از شخصیت این دختر شجاع و فداکار گیلانی را برای اولین بار به زبان آورده که می تواند الگویی مناسب برای همه باشد. گفتگو با آسیه حاجی زاده را در ادامه می خوانید:

 

بسم الله الرحمان رحیم آسیه حاجی زاده هستم مادر اولین پرستار شهید  در پاندمی کرونا

ازویژگی های شخصیتی نرجس برای ما بگویید.

نرجس دختری  بسیار شاد و سرزنده بودکه باعث میشد تمام کسانی که اطرافش بودند از او  انرژی بگیرند.دختری مظلوم و نجیب که در زمان ضرورت از قالب مظلومیت درمی آمد و به شجاعترین فردی که من در عمرم دیده بودم تبدیل میشد. نمی‌توانست دربرابر ظلم در برابر مظلوم کشی ساکت و بی تفاوت باشد. در سن ۱۸سالگی کارت اهداعضو گرفته بود.عضو نیکوکاران محک بود.به خانه ی ای بی(کمک به کودکان پروانه ای) کمک میکرد.مواد غدایی میخرید و پخش میکردیم و اینکه همیشه به من  میگفت وسایل را که به انها  تقدیم میکنی نگو اینها را نرجس خریده است.بگو که همسایه های تهران پول دادند که ما برای  شما مواد غذایی تهیه کنیم. من راجلوی  در منزل انها پیاده میکرد و خودش میرفت خیلی جلوتر از آنجا ماشینش را پارک می‌کرد تا بنده های خدا نرجس رو نبینند و خجالت نکشند.نرجس در سن ۲۱سالگی سرپرستی یک دختر بچه ی ۴ساله را به عهده گرفت.

 

چرا نرجس پرستاری را انتخاب کرد و احساسش نسبت به این شغل چه بود؟

نرجس وقتی ۴سالش بود در طی حادثه ای ابرویش شکست وبه بخیه نیاز داشت.مجبور شدیم او را به  بیمارستان ببریم در آنجا پرستارهای  خانم بودند وقتی  رفتار و لبخند آنها را دید، کم کم جذب حرفه ی پرستاری شدو همین جرقه باعث شد که او کلا عاشق پرستاری بشود.

 

آیا نرجس از آرزوهایش با شما صحبت میکرد؟

نرجس آرزوهای زیادی در سینه اش داشت.من و  دخترم کاملا باهم راحت بودیم و تماماز تمام  احوال و تصمیم ها ی  خبر داشتیم.یکی آرزوهاش این بود که اگه نتوانست به هر دلیلی پرستاری را ادامه بدهد یک شیرخوارگاه کوچک خصوصی دایر کند.و اینکه ادامه تحصیل بدهد و استاد دانشگاهی که خودش آنجا تحصیل کرده بود،بشود.همیشه دغدغه ی زباله های ساحل راداشت.میخواست یک  گروه تشکیل بدهد و زباله ها تا زباله ها از اطراف ساحل جمع آوری کنند.بعضی وقتها غذای اضافه ی سفره را به ساحل میبرد به سگهای گرسنه میداد و همچنین یه کیسه ی بزرگ با خودش میبرد و زباله هایی که مسافرین در ساحل ریخته بودند راجمع میکرد  زمانی که پرستاری قبول شد به همه اطلاع داد و میگفت من دیگر یک خانم پرستارم.

 

نرجس چگونه  به کرونا مبتلا شد و آیا روند درمانی مناسبی برایش اتخاذ شد؟

تا روز دوشنبه که اینتوبه شد.هر روز صبح و غروب به ای سی یو میرفتم و با او حرف میزدم او گاهی  حالش  خوب بود  و گاهی بد حال. نرجس مدت زیادی در گیر کرونا بود،ازدست دادن حس بویایی درد در قسمت گردن و سر سرفه های خشک همگی از آثار کرونا بود.متاسفانه شیفتهای شب  بدن او را ضعیف کرده بود و سیستم ایمنی بچه ام به شدت پایین آمده بود.بدن ضعیف و عدم آگاهی دکتر های بیمارستان برای مبارزه با کرونا باعث شد که دسته گل زندگیمان پرپر بشود.هنوز هم نمیدانم کمکاری کادر بیمارستان بود یا سرنوشت نرجس دلیل پروازش بوده ؟دو روز اخرش نمیتوانست حرف بزند فقط با دستانش به من  اشاره می‌کرد که نزدیکش نشوم.فهمیده بود که به کرونا مبتلا شده است.

خاطره ای هست  که دوست دارید ازنرجس برایمان عنوان کنید؟

خاطره که ، از نرجس همیشه شاد و زیباست.یک بار من و نرجس رفتیم رستوران  سالاد میخوردیم و غذایمان را آوردند،سه  کودک کار آمدند  روبروی نرجس به چشمهایش نگاه کردند.

گفتند خاله برای ما هم غذا میخری؟

نرجس گفت باشه حتما!

یک لحظه  فکر کرد بعدبه من گفت:مادر  این بچه ها گناه دارند تاغذایشان  اماده بشود به غذا خوردن ما نگاه کنند

بیاغذای خودمان را به انها  بدهیم وما سالادبخوریم.

بچه ها خواستند غذا راببرند نرجس ظرف یکبارمصرف گرفت برایشان  در  ظرف ریخت وبه آنها داد.

اگر به عقب بگردید اجازه میدهید نرجس باز پرستاری را انتخاب کند؟

این سوال خیلی از دوستانم  هم هست اگر به گذشته برگردم هیچوقت دلم نمیخواهد که پرستار بشود ولی به  همه گفتم که اگر علاقه و عشق و اشتیاق نرجس برای پرستاری را می دیدید هیچوقت این سوال را نمی پرسیدید.

 

توصیه شما برای دختران جوانی که پرستاری را انتخاب میکنند چیست؟

 

همه ی دختران ایران رافرزند  خودم میدانم.ازآنها میخواهم به بزرگترهایشان احترام بگذارند.به آینده شان فکر کنند و برایش یک هدف عالی در  نظر بگیرند.همان رادنبال کنند و آینده خود و ایران عزیز را بسازند. مابه توانایی های  فرزندانمان ایمان داریم.

 

 

 

گالری عکس های شهید نرجس خانعلی زاده و مادرش