آنجا که گنبد زر گونَت، چونان آفتاب می درخشد، هفت گردون را، هشتمین تویی، با کهکشانی از نرگس و نیلوفر، و ستارگانی که دعا گویِ بی ستارگانِ سجاده نشین، ضریح مُشک فشانِ تورا دخیل می بندند تا هیچ حاجتی بی روا، نماند.

صحرا به صحرا، آهوان، آرام واَمان از چشمانِ آبیِ تو، جُسته اند که نَسَب به آسمان و دریا برده اند.  —

از تمام برج های غربت دنیا، کبوترانِ غریبه، آسیمه سر، به صحن و سرای تو پناه می آورند که مهمانِ سفره ی آسمانی ات باشند،

سفره ای که سرشار از دانه های عشق و معرفت است.

آنجا که گنبد زر گونَت، چونان آفتاب می درخشد، هفت گردون را، هشتمین تویی، با کهکشانی از نرگس و نیلوفر، و ستارگانی که دعا گویِ بی ستارگانِ سجاده نشین، ضریح مُشک فشانِ تورا دخیل می بندند تا هیچ حاجتی بی روا، نماند.

آن کدام دست در کدام دعاست که نام نامی ات را، به نجوا ننشیند؟

آن کدام زبان، در کدام ذکر است که هزاران مدد از مِهرِبی منتهای تو نجوید؟

آن کدام دل، در کدام آرزوست که نخواهد گدایِ کوی تو باشد؟

آنجا که باغ های کرامت و کرمِ تو میوه های محبت می افشاند، چه دامن ها که لبریز نمی شوند، و چه دَهان ها، که سرریز از سلام

و سپاس و ثنا، نام نور آگینت را، زمزمه نمی کنند…

ای هشتمین آسمان! ای تکیه گاه و پناه کبوتر و آهو!

دست های پُر حاجت ما، سالیان سال است که رو به سوی مهربانی ات بلند می شود تا جان و جهانِ مارا از برکت و معرفت الهی

بی نصیب و قسمت نگذاری…

سیدرضا سیددانش- فعال فرهنگی و رسانه‌ای