به گزارش ندای گیلان، تحقیقات کارآگاهان پلیس آگاهی تهران درباره سرنوشت استاد دانشگاه از چندی قبل شروع شد؛ از روزی که مردی میانسال قدم در اداره پلیس گذاشت و گفت پسرش به طرز مشکوکی ناپدید شده است. وی توضیح داد: پسرم استاد دانشگاه است. او متاهل است و با همسرش زندگی می‌کرد و معمولا آخر […]

به گزارش ندای گیلان، تحقیقات کارآگاهان پلیس آگاهی تهران درباره سرنوشت استاد دانشگاه از چندی قبل شروع شد؛ از روزی که مردی میانسال قدم در اداره پلیس گذاشت و گفت پسرش به طرز مشکوکی ناپدید شده است.

وی توضیح داد: پسرم استاد دانشگاه است. او متاهل است و با همسرش زندگی می‌کرد و معمولا آخر هفته‌ها به دیدن من و مادرش می‌آمد اما چند روزی است که نه از پسرم خبری است و نه از همسرش. هرچه به موبایل آنها زنگ می‌زنم جوابم را نمی‌دهند و حتی زمانی که به خانه‌شان سر زدم، کسی جواب زنگ آیفون را نداد.

شروع تحقیقات

با اظهارات این مرد، تیمی از کارآگاهان اداره چهارم پلیس آگاهی تهران به دستور قاضی عظیم سهرابی، بازپرس دادسرای جنایی، تحقیقات برای یافتن ردی از زوج گمشده را آغاز کردند. آنها با حضور در محل زندگی این زوج، متوجه شدند که استاد دانشگاه و همسرش به تازگی دچار اختلافاتی شده بودند و همسایه‌ها چند باری صدای دعوایشان را شنیده بودند اما اینکه اثری از هیچ‌کدام از آنها نبود، ماجرا را مرموز کرده بود.

کارآگاهان حتی از مراکز درمانی هم استعلام کردند اما ردی از زن و شوهر گمشده نبود تا اینکه دختری جوان چند روز قبل راهی اداره آگاهی تهران شد و اسرار ناپدید شدن آقای دکتر و همسرش را فاش کرد.

من شاهد یک جنایت بودم

دختر جوان درحالی‌که وحشت‌زده بود و دست و پایش می‌لرزید، مقابل افسر پرونده نشست و گریه‌کنان شروع کرد به حرف زدن: من شاهد قتل استاد دانشگاه بودم و ازآن روز به بعد رنگ آرامش را ندیده‌ام. حالا هم آمده‌ام راز قتل را فاش کنم تا شاید کمی آرامش به زندگی‌ام برگردد.

وی ادامه داد: پاتوق من کافه‌ای در یکی از مناطق تهران است. در جریان رفت‌وآمد به کافه با زنی به‌نام مونا آشنا شدم. کم‌کم رابطه من و مونا صمیمی شد و همیشه باهم در تماس بودیم. مونا فوق‌دیپلم داشت و با مردی که استاد دانشگاه بود ازدواج کرده بود. آنطور که مونا می‌گفت، شوهرش وضع مالی خیلی خوبی داشت. هرچه دوستی‌ام با مونا بیشتر می‌شد، کم‌کم به اسرار زندگی او پی بردم.

دختر جوان گفت: درجریان رفت‌وآمد به خانه مونا متوجه شدم که او با شوهرش اختلافاتی دارد تا اینکه یک روز برایم تعریف کرد که قصد دارد از او جدا شود اما نمی‌تواند. آنطور که متوجه شدم مونا به تازگی با یکی از پسرهایی که به کافه رفت‌وآمد داشت صمیمی شده بود. نام او کامیار بود و در زمینه طراحی ساختمان و نقشه کشی فعالیت می‌کرد. مونا سفره دلش را برای کامیار باز کرده و از مشکلات زندگی‌اش برای او گفته بود؛ رابطه آنها آنقدر صمیمی شده بود تا جایی که تصمیم گرفته بودند استاد دانشگاه را به قتل برسانند. چرا که او حاضر نبود مونا را طلاق بدهد.

شاهد جنایت ادامه داد: آنها مرا هم وارد بازی خطرناک خود کردند. مونا از من خواست تا با شوهرش تماس بگیرم و او را به بام آجودانیه، محلی که قرار بود در آنجا کشته شود بکشانم. من هم مجبور شدم با آنها همکاری کنم چون مونا از همه اسرار زندگی من باخبر بود. البته فکرش را نمی‌کردم که آنها نقشه‌ای را که کشیده بودند عملی کنند و تصور می‌کردم که همه‌چیز شوخی است. آن روز به آقای دکتر، (شوهر مونا) زنگ زدم و به بهانه اینکه می‌خواهم درباره اختلافات او و همسرش صحبت کنم، با او در بام آجودانیه قرار گذاشتم. آقای دکتر مرا به خوبی می‌شناخت و حرفم را باور کرد و سر قرار حاضر شد. از دقایقی قبل از حضور او، مونا و کامیار نیز در آنجا حضور یافتند و وقتی آقای دکتر رسید، به سمت وی حمله کردند و با همدستی یکدیگر آقای دکتر را با ضربات چاقو به قتل رساندند.

دختر جوان با گریه ادامه داد: هوا تاریک بود و کسی آن اطراف نبود. من وحشت‌زده، شاهد قتلی بودم که اصلا دخالتی در آن نداشتم. سپس مونا و کامیار جسد را به داخل ماشین‌شان کشاندند و به سمت روستایی واقع در دماوند رفتند. من نیز همراهشان بودم و در بیابان‌های آنجا، مونا و کامیار جسد را به آتش کشیدند. بعد از آن مرا به خانه رساندند و آنطور که از حرف‌های مونا شنیدم، تصمیم گرفته بودند به‌صورت غیرقانونی از کشور خارج شوند. نظر کامیار این بودکه به دوبی بروند تا هرگز دستشان رو نشود. آنها رفتند و من ماندم با عذاب وجدانی که لحظه‌ای رهایم نمی‌کرد. حدود 10روز از این ماجرا می‌گذرد و من از آن شب به بعد نتوانستم بخوابم. هربار هم که چشمانم را بستم کابوس‌های وحشتناک دیدم و وحشت‌زده از خواب پریدم. تا اینکه تصمیم گرفتم این راز هولناک را فاش کنم، چرا که می‌دانم خانواده آقای دکتر هم نگران سرنوشت او هستند.

پس از آنکه شاهد جنایت، اسرار ناپدید شدن استاد دانشگاه را فاش کرد، مأموران به استعلام از پلیس دماوند پرداختند که مشخص شد جسد سوخته آقای دکتر در یکی از روستاهای واقع در دماوند توسط چوپانی کشف شده اما چون هویت او معلوم نبود، به پزشکی قانونی منتقل شده است.

در این شرایط خانواده مقتول راهی پزشکی قانونی شدند و از روی ساعتی که در دست جسد مرد جوان بود، وی را شناسایی کردند. با مشخص شدن سرنوشت استاد دانشگاه، دستور بازداشت مونا و کامیار صادر شده و نام و هویت آنها در اختیار پلیس بین‌الملل قرار گرفته تا هرچه زودتر دستگیر و به ایران بازگردانده شوند.

منبع