مهرداد گفت: ارتباطات تلگرامی و پیامکی من با همسر مقتول جای خود را به ملاقات های حضوری داده بود تا جایی که دیگر هرگز نمی توانستم او را فراموش کنم!اما احمد به ارتباط من با همسرش مشکوک شد و...

به گزارش ندای گیلان،جوان 24 ساله ای که در پی ایجاد رابطه شیطانی از طریق تلگرام با یک زن 28 ساله، شوهر او را برای رسیدن به نیات پلید خود، به قتل رسانده و جسدش را در منزل مسکونی دفن کرده بود، در اعترافات خود زوایای پنهان این جنایت هولناک را در حضور قاضی کاظم میرزایی (قاضی ویژه قتل عمد) فاش کرد.  متهم این پرونده جنایی که مقابل میز عدالت قرار گرفته بود، با بیان این که نمی توانستم بی خیال این رابطه شیطانی شوم! به تشریح ماجرای این جنایت فجیع پرداخت و به قاضی شعبه 211 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد گفت: تابستان سال 96 با «ز-م» در میوه فروشی آشنا شدم و شماره تلفنش را گرفتم. مدتی بعد در یک تولیدی رویه کوبی مبل کار می کردم که یکی از کارگران آن جا، شماره تلفن زنی را به من داد تا آن زن را با توسل به یک ترفند خاص به لانه مجردی آنان بکشانم! و …
اما من وقتی شماره تلفن را برای دیدن چهره آن زن وارد گروه تلگرامی کردم با تعجب دیدم که شماره تلفن مربوط به همان زن جوانی است که با او در میوه فروشی آشنا شده بودم! بلافاصله به «ز» زنگ زدم و با او قرار گذاشتم تا موضوع مهمی را برایش فاش کنم! آن روز وقتی «ز» سر قرار آمد من با غرور خاصی ماجرای درخواست کارگر آن کارگاه تولیدی را برایش بازگو کردم و سپس ادامه دادم که «من هرگز این خیانت را نسبت به او روا نمی داشتم!» «مهرداد» (متهم) اضافه کرد: از آن روز به بعد ارتباط شیطانی من و «ز» بیشتر شد و من هم از آن کارگاه تولیدی بیرون آمدم! در این میان ارتباطات تلگرامی و پیامکی جای خود را به ملاقات های حضوری داده بود تا جایی که دیگر هرگز نمی توانستم او را فراموش کنم! او هم برای من از مشکلات زندگی و شوهر معتادش سخن می گفت و این که از رفتارهای همسرش در رنج و عذاب بود. البته اول افرادی به من قول داده بودند تا شوهر او را به بهانه ای به کویت ببرند به طوری که دیگر بازنگردد ولی آن ها نتوانستند این کار را انجام دهند.
متهم 24 ساله این پرونده جنایی ادامه داد: در همین شرایط بود که «احمد» (همسر زن 28 ساله) به ارتباط من و همسرش مشکوک شده بود ولی من چیزی به «ز» نگفتم تا این که اوایل اردیبهشت من و دوستم در ابتدای خیابان رسالت 69 ایستاده بودیم که ناگهان احمد و چند نفر از دوستانش مرا غافلگیر کردند. آن ها به سر ما ریختند و تا جایی که توانستند من و دوستم را کتک زدند! و از محل گریختند! به همین دلیل من کینه عمیقی از او به دل گرفتم تا این که سه روز بعد از این ماجرا، «ز» با من تماس گرفت و گفت: «باز هم شوهرش او را کتک زده به طوری که این بار دستش نیز شکسته است!»


متهم که همچنان بی پروا سخن می گفت، افزود: دیگر به نقشه ای برای کشتن «احمد» فکر می کردم تا این که به سختی از پنجراه قرص برنج گرفتم. قرص را به «ز» دادم تا او را با این شیوه به قتل برساند ولی چون «احمد» معتاد بود، خوردن قرص داخل داروی گیاهی «جوشانده» تاثیری نداشت و آن شب «ز» موفق نشد! حدود سه روز بعد بیرون از خانه بودم که «ز» تماس گرفت و گفت: امشب بهترین فرصت برای کشتن همسرم است! من هم از او خواستم ابتدا طنابی را آماده کند! ساعت حدود یک و 30 دقیقه بامداد بود که به سمت خانه آن ها در بولوار بهمن 7 رفتم. «ز» قبلا کلید خانه اش را به من داده بود و از من خواست طوری بروم که کسی متوجه رفتن من به منزل آنان نشود؟ وقتی وارد خانه شدم «احمد» کنار بساط مواد مخدر خوابش برده بود و «ز» نیز در حالی که طناب را در دست داشت، منتظر رسیدن من بود. به او گفتم من می روم داخل آشپزخانه تو به آرامی طناب را دور گردنش بینداز تا من او را خفه کنم! ولی ناگهان احمد از خواب پرید و به سمت آشپزخانه آمد. او با دیدن من در حالی که شوکه شده بود با مشت و سیلی به سروصورت همسرش زد و سپس چوبی را برداشت و با آن به سوی من حمله ور شد. هرچه گفتم بیا با هم صحبت کنیم، او توجهی نمی کرد تا این که من هم طناب را از روی زمین برداشتم و به دور گردنش انداختم. آن قدر کشیدم که به حالت خمیده شد. در این لحظه «ز» نیز چماق را گرفت و ضربه ای به سر شوهرش زد که پس از آن هم من باز طناب را محکم کشیدم تا این که بی جان روی زمین افتاد.
بعد از آن جسد را به داخل حمام بردیم و گودالی را در اتاق خواب حفر کردیم. روز بعد «ز» فرزندانش را به بیرون از منزل فرستاد و ما هم جسد را دفن کردیم. این جوان 24 ساله در ادامه اعترافاتش گفت: سپس من هم در کنار «ز» و در همان خانه زندگی می کردم تا بتوانیم با هر ترفندی پول رهن منزل او را بگیریم که موفق نشدیم. بعد از آن هم اختلافاتی بین ما شروع شد تا این که چند روز قبل کارآگاهان وارد منزل پدرم شدند. من با دیدن آن ها به پشت بام پریدم که فرار کنم ولی ناگهان حلقه های قانون را دیدم که بر دستانم گره خورده بود! حالا هم از این کارم بسیار پشیمانم! خراسان