به گزارش پایگاه اطلاع رسانی ندای گیلان، ایران اسلامی نیز خود را برای جشن میلاد منجی عالم بشریت آراسته است. مردم در این روزها چنان شادند که گویی ، گم شده خود را پیدا کرده و می خواهند همه عالم را در جشن و سرور خود شریک کنند . شادی و سرور مردم این روزها […]

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی ندای گیلان، ایران اسلامی نیز خود را برای جشن میلاد منجی عالم بشریت آراسته است.

مردم در این روزها چنان شادند که گویی ، گم شده خود را پیدا کرده و می خواهند همه عالم را در جشن و سرور خود شریک کنند . شادی و سرور مردم این روزها ، در کلام و سخن ، وصف شدنی نیست . منتظران ، دل و جان را به وعده الهی داده و آمدن مهدی موعود را لحظه شماری می کنند .

 

در آستانه نیمه شعبان و سالروز ولادت حضرت ولیعصر (عج ) ، جمکران کانون جشن های منتظران ظهور است .
 امام مهدی علیه السلام در سپیده دم جمعه نیمه شعبان سال 225 هـجری قمری چشم به جهان می گشاید. ماجرای شنیدنی و پر اسرار ولادت آن حضرت را مرور می کنیم :
نزدیک غروب بود، ابومحمد ـ امام حسن عسکری ـ کسی را نزد من فرستاد و از من برای افطار دعوت فرمودند. کارهایم را رها کردم و به خانه حضرت عسکری (علیه‌السلام) رفتم و ازعلت این دعوت سؤال کردم؟ به من فرمود: عمه جان! امشب پیش ما افطار کن که امشب خدای تبارک و تعالی حجت خود را به دنیا خواهد آورد.
پرسیدم: مادرش کیست؟
فرمود: نرجس. گفتم: خداوند مرا فدای شما کند، من کوچکترین اثر و نشانه‌ای از حمل در او نمی‌بینم!! فرمود: همان است که گفتم.
حکیمه خاتون گفت: وارد اتاق شدم سلام کردم و نشستم. نرجس خاتون سلامم را جواب داد و گفت: بانوی من! بانوی خاندانم! چگونه‌ای؟ در چه حال هستی گفتم: بلکه تو بانوی من و خاندان من هستی.
نرجس سخنم را قطع کرد و گفت: این چه گفتاری است عمه جان!؟
گفتم: دخترم! خداوند امشب به تو پسری عطا می‌کند که سرور و آقای هر دو جهان خواهد بود. نرجس از شنیدن این کلام خجالت کشید و از حیا سرش را پایین انداخت.
چون از نماز عشا فارغ شدم، افطار کردم و خوابیدم. نیمه‌های شب بود برای نماز شب برخاستم و پس از خواندن نماز شب دوباره به رختخواب رفتم. در تمام این مدت، نرجس مشغول استراحت بود و خبری نبود. بعد از مدتی او نیز بیدار شد نماز شبش را خواند و دوباره به رختخواب بازگشت.
من که نگران بودم از اطاق بیرون آمدم به آسمان نگاهی افکندم، دیدم صبح کاذب دمیده ولی هنوز خبری نشده و نرجس خاتون مشغول استراحت است در دلم دچار تردید شدم، که ناگهان امام حسن عسکری (علیه‌السلام) از اطاق مجاور بانگ زد: عمه جان شتاب نکن، که امر نزدیک است.
نشستم و مشغول تلاوت قرآن شدم. هنوز مشغول تلاوت بودم که نرجس خاتون وحشت زده بیدار شد. به سویش دویدم و گفتم: ترا به خدا، چیزی احساس می‌کنی؟ فرمود: آری، عمه جان!
گفتم: بر خود مسلط باش که وعده خدا نزدیک است.
آنگاه لحظاتی او را ندیدم گویی پرده‌ای بین من و او آویخته شده بود بعد از سپری شدن آن لحظات، احساس کردم که حجت خدا به دنیا آمده است.
سپس فرزند نرجس خاتون ـ حجت خدا را دیدم که به سجده افتاده است. او را در آغوش گرفتم دیدم پاک و پاکیزه است در همان لحظه امام حسن عسکری (علیه‌السلام) مرا صدا زد و فرمود: عمه جان! پسرم را نزد من بیاور.
مولود مسعود را به محضر امام حسن عسکری (علیه‌السلام) بردم، امام، نور دیده‌اش را بغل کرد و او را بر سینه چسبانید و در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه خواند. آنگاه زبان مبارک خود را در دهان او قرار داد گویی از زبان خود به او شیری داد. سپس دست مبارکش را بر دیده‌ها، گوشها و مفاصل بدنش کشید و کامش را برداشت، سپس فرمود: پسرم! سخن بگو، حرف بزن! بی درنگ حجت خدا که لحظاتی از تولدش می‌گذشت سخن آغاز کرد:
به یگانگی خدا و رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله) شهادت داد و بعد به امیرمؤمنان و یکایک امامان سلام و صلوات فرستاد تا به پدر بزرگوارش رسید، به او هم سلام گفته، دیگر ساکت شد. آنگاه امام حسن عسکری (علیه‌السلام) به من (حکیمه خاتون) فرمود: عمه جان! او را پیش مادرش ببر، پس او را نزد مادرش بردم. سپس فرمودند: عمه جان! روز هفتم نیز نزد ما بیا.
حکیمه خاتون می‌گوید: صبح همان روز به محضر امام رسیدم و عرض ادب کردم. پرده اتاق نرجس را کنار زدم که مولود مسعود (امام زمان علیه السلام) را یکبار دیگر زیارت کنم، او را در گهواره خود ندیدم.
به امام حسن عسکری (علیه‌السلام) گفتم: فدای تو شوم، سید و مولای من چه شد؟! فرمود: او را به کسی امانت سپردم که مادر موسی، پسرش موسی را به او سپرد.
شاید مراد حضرت این بود که او را به حفظ و حراست خدا در حریم قدس سپردم.
حکیمه خاتون فرمود: روز سوم ولادت حضرت مهدی (علیه‌السلام)، برای دیدن آن چهره دلربا دلم تنگ شد، به خانه امام عسکری (علیه‌السلام) و به اتاق نرجس خاتون رفتم از آن مولود نشانی نیافتم. نرجس خاتون را دیدم نشسته و گهواره‌ای با پوشش سبز در کنار او قرار داشت.
سپس به محضر امام عسکری (علیه‌السلام) شرفیاب شدم، امام که می‌دانست من به دنبال حضرت مهدی می‌گردم فرمودند: عمه جان! او در کنف حمایت و تحت عنایت و رعایت حضرت پروردگار است تا روزی که خداوند او را اذن ظهور دهد.
عمه جان! هنگامی که من از دنیا رفتم، و شیعیانم دچار اختلاف شدند، به افراد مورد اعتماد داستان ولادت را بازگوی. ولیکن باید این داستان پیش تو و آنها پوشیده و مخفی بماند. که خداوند ولی خودش را از دیدگان مردم غایب خواهد کرد و از بندگانش مخفی نگه خواهد داشت. کسی او را نخواهد دید تا روزی که جبرئیل رکاب اسبش را بگیرد. تا خداوند کاری را که شدنی است انجام دهد (زمان ظهور حضرت فرا رسد).
از سخنان حکیمه خاتون استفاده می‌شود که هرگاه دلش برای امام عصر (علیه‌السلام) تنگ می‌شده به دیدار او می‌رفته و در توصیف صورت و لحن امام عصر (علیه‌السلام) می‌گوید: هرگز سیمایی زیباتر از سیمای او ندیده بودم. و زبانی شیرین تر از لحن او نشنیده بودم و عطری خوشتر از بوی او استشمام نکرده بودم.
ـ امام عسکری (علیه‌السلام) و انتشار خبر ولادت حضرت مهدی (علیه‌السلام)
در حالی که امام عسکری (علیه‌السلام) و خانواده‌اش در مراقبت شدید خلیفه عباسی بودند و دشمنان مترصد به دنیا آمدن حضرت مهدی (علیه‌السلام)، برای از بین بردن او بودند ولی حجت دوازدهم در سامرا به گونه‌‌ای که هرگز احدی از دشمنان آگاه نشوند، و درخانه امام عسکری در سحرگاه روز جمعه پانزدهم شعبان 255 هجری پیش از آفتاب دیده به جهان گشود که همیشه آفتاب را پشت سر گذارد.
امام حسن عسکری (علیه‌السلام) نیز با تمام قدرت به پخش و نشر خبر ولادت آن حجت خدا پرداخت چرا که دیگر کسی نتواند منکر ولادت و وجود او شود.
فعالیت های امام عسکری (علیه‌السلام) در انتشار تولد با سعادت حضرت مهدی (علیه‌السلام) بدین شرح بود:
1ـ جناب حکیمه خاتون را که بانوی با عظمتی بود و در میان بنی هاشم شریفترین بانو، دختر امام جواد، خواهر امام هادی، زاهدة، عابدة، و سر آمد بانوان شیعه در عصر خود بود دعوت می‌کند که آن شب را در خاندان امامت سپری کند و شاهد عینی ولادت آن مهر تابان باشد.
2ـ قابله‌ای از غیر شیعه دعوت می‌کند که گواه ولادت آن حجت خدا باشد، تا حجت بر عده‌ای از صالحان اهل سنت تمام شود، که همین بانو موجب شیعه شدن عده‌ای از افراد خانواده‌اش شده است.
3ـ مولود مسعود را (حضرت مهدی علیه السلام) در مناسبت های گوناگون به افراد مورد اعتماد از یاران و شیعیان عرضه می‌نمود، تا حجت خدا را با چشم خود ببیند و دیگر سخن دشمنان را درباره انکار او باور نکنند.
 4ـ حضرت مهدی (علیه‌السلام) را در همان سن طفولیت در جمع شیعیان حاضر می‌کرد که در حضور پدر پرسش های آنان را پاسخ دهد، اموال آنان را دریافت کند و میان آنان داوری کند.
5ـ امام عسکری (علیه‌السلام) نامه‌های فراوانی به شهرهای دور دست همچون: مدینه، بصره، قم ارسال می‌کند و در آنها شیعیان خالص را به ولادت حجت دوازدهم بشارت می‌دهد.
6ـ گوشت و نان فراوان خریداری کرده، به عنوان عقیقه فرزند گرامیش مهدی (علیه‌السلام) در میان شیعیان سامرا تقسیم می‌کنند.
7ـ حضرت عسکری (علیه‌السلام) گوسفندانی را به خارج از سامرا می‌فرستاد تا به عنوان عتقیقه فرزندش ذبح کرده، اطعام کنند.
خلاصه کلام اینکه خانواده امامت از هیچ فرصتی در انتشار خبر ولادت با سعادت آن یگانه هستی مولود غفلت نفرمود و پیش از رحلت امام حسن عسکری (علیه‌السلام) خبر ولادت حجت خدا در دورترین نقاط جهان اسلام به گوش شیعیان خاص و افرادی صالح از غیر شیعه رسیده بود.
برخیز که میر کاروان می آید                      
آن قافله سالار جهان می آید
در خانه ی عسکری ز نرجس خاتون
هان مهدی صاحب الزّمان می آید