در گیلانِ امروز، هرچه بیشتر تصویر می‌بینیم، کمتر هویت حس می‌کنیم. میراث معنوی‌ای که روزگاری در جان مردم جاری بود، حالا به پوسترهایی رنگی و برنامه‌هایی سطحی فروکاسته شده. اما این گسست، نه پایان راه، که آغازی برای بازخوانی ریشه‌هاست.

ندای گیلان/در همه‌ی سال‌هایی که گیلان با نام طبیعت، غذا و موسیقی محلی شناخته شده، یک لایه‌ عمیق‌تر از فرهنگ آن نادیده گرفته شده است؛ لایه‌ای که نه تنها شامل تاریخ، هویت و بزرگان فکری‌اش می‌شود، بلکه ظرفیت‌های بالفعل‌نشده‌ای برای توسعه فرهنگی و هویتی منطقه در خود دارد. آنچه امروز تحت عنوان “فرهنگ گیلان” ارائه می‌شود، عمدتاً بازنمایشی توریستی و تزئینی است؛ نه انتقال یک سنت زنده، پویا و تاثیرگذار.

برای درک این گسست، باید از گذشته شروع کرد.

گیلان در تاریخ معاصر خود، چهره‌هایی داشته که هر یک سرمایه‌ای بزرگ برای ساخت هویت فرهنگی بودند؛ از میرزا کوچک‌خان جنگلی که مقاومت و عدالت‌خواهی را در بطن فرهنگ مردمی جاری کرد، تا احمد عاشورپور که موسیقی محلی را با نوآوری و انتقال آگاهی اجتماعی تلفیق کرد. از اکبر رادی، نمایشنامه‌نویسی که جامعه‌شناسی مردم شمال را به زبان درام آورد، تا هـ.ا.سایه که عمق تغزل فارسی را از میان جنگل‌های شمال به جهان شعر معاصر آورد. اما امروز، نسل جدید نام این افراد را کمتر شنیده؛ و اگر هم شنیده، تصویری کاریکاتوری یا مبهم از آن‌ها در ذهن دارد.

علت این فراموشی، فقط مرور زمان نیست. مسئله، نبود نهادهایی است که این پیوند میان گذشته و حال را زنده نگه دارند. دانشگاه‌ها، مراکز پژوهشی، اداره‌های فرهنگ و ارشاد، سازمان میراث فرهنگی، و حتی رسانه‌های محلی، عموماً نقش ایجابی در بازسازی این پیوند ایفا نکرده‌اند. همچنین نبود روایت‌گری نوین و الهام‌بخش، باعث شده روایت‌های موجود یا بسیار رسمی و بی‌روح باشند یا به دام سطحی‌نگری و سرگرمی صرف بیفتند.

بازسازی این پیوند، فقط یک پروژه فرهنگی نیست؛ یک مسیر توسعه است.

در جهانی که شهرها با برند فرهنگی خود شناخته می‌شوند، گیلان می‌تواند به جای یک ویترین مصرفی برای گردشگری، به یک بستر تولید معنا تبدیل شود. یعنی جایی که هنر، آموزش، گردشگری، رسانه و پژوهش، حول محور روایت‌های اصیل بازتعریف شوند؛ جایی که سفر به گیلان صرفاً دیدن دریا و خوردن باقالی نباشد، بلکه تجربه زیستن در دل یک تمدن کوچک اما عمیق باشد.

این مهم اما بدون مشارکت نهادهای موجود و طراحی مدل‌های جدید ممکن نیست.

نهادهایی همچون دانشگاه گیلان، سازمان فرهنگی هنری شهرداری‌ها، انجمن‌های نویسندگان، و مراکز جوانان باید نقش خود را از ارائه محتوا به تولید روایت ارتقا دهند. حتی رسانه‌ها، بلاگرها و فعالان اینستاگرامی می‌توانند با یادگیری شیوه‌های جدید روایتگری (نظیر مستندسازی مشارکتی یا روایت‌های بومی‌شده)، بخشی از این بازسازی فرهنگی شوند.

روشن است که برای رسیدن به چنین آینده‌ای، نیاز به تغییر سلیقه عمومی هم وجود دارد. سلیقه‌ای که سال‌هاست به کلیشه‌های شوخ‌طبعی، نمایش‌های بی‌مایه، و چهره‌سازی‌های مصنوعی عادت کرده. اما همانطور که سلیقه عمومی تغییر کرده، می‌توان دوباره آن را ارتقا داد—با آثار قوی‌تر، روایت‌های جذاب‌تر و پیوندهای عمیق‌تر با واقعیت تاریخی.

ما اکنون در بزنگاه انتخاب هستیم

می‌توانیم گیلان را همچنان ویترینی شلوغ و کم‌عمق نگاه داریم، یا آن را به صحنه‌ای برای تولید اندیشه، روایت و تحول تبدیل کنیم. اگر از چهره‌های فراموش‌شده، نهادهای غایب، و روایات زنده‌شده دوباره حرف بزنیم، آینده فرهنگی گیلان نه در حاشیه، که در متن توسعه کشور خواهد بود.

و اگر نخواهیم، تنها تصویرهای رنگی از گیلان باقی می‌ماند و لبخندهایی که با واقعیت فاصله دارند.

 

طراح محتوای رسانه ای استراتژیک

  • نویسنده : فاطمه صدرا