به گزارش ندای گیلان، در میانه مذاکرات ایران و آمریکا دو سوی تحلیل همچنان بدون پاسخ مانده است. نخست اینکه آیا ترامپ از استراتژی مشخصی در روند دیپلماسی با ایران پیروی میکند یا اینکه زیر فشار جریانهای متنوع ضد ایرانی در حال محک زدن گزینههایی است که او را متمایز از اوباما در یک توافق هستهای نشان دهد؟ در وهله دوم ترامپ در دور دوم ریاست جمهوری خود استقلال فکری بیشتری دارد یا اینکه همچنان ممکن است از لابیهای پرقدرت در آمریکا تاثیر بپذیرد؟ اگر گزینه مستقیم نتانیاهو و اسرائیل، به معنای یک رژیم ضد ایرانی در حاشیه مذاکرات ، که حتما تلاش خود را برای اختلال در توافق احتمالی به کار میبندند، فعلا صرفنظر کنیم و مسئله را بر مبنای لابیهای نزدیک به اسرائیل و تندروهای داخلی ایالات متحده مد نظر قرار دهیم روشن خواهد شد که رئیسجمهور ایالات متحده چرا بداهه و بر اساس سیاست سینوسی گفتوگوها با ایران را پیگیری میکند.
بداهه بودن سیاست ترامپ از آنجا ناشی شده که در سه دور مذاکرات با ایران، او و تیم سیاست خارجیاش روایتهای متفاوتی را از مطالبات خود رسانهای کردند. آنها ابتدا با ابراز خوشبینی و سازنده خواندن گفتوگوها، سپس با تغییر لحن درباره میزان غنیسازی ایران و در نهایت اصرار بر واردات اورانیوم غنیشده به جای غنیسازی در داخل ایران تاکنون به پیشروی رسانهای خود در زمینه سقف خواستهها حرکت کردهاند. گرچه در مقابل، ایران نیز تاکید دارد چیزی به عنوان برچیدن برنامه هستهای و یا موضوعات فرعی موشکی و منطقهای در دستور کار مذاکره نیست، اما تعلیق دور چهارم گفتوگو در حالیکه مقامهای ایرانی درباره تناقضگوییهای موجود ابراز نگرانی کردهاند سیگنال روشنی است از سایه تحولات درونی دولت آمریکا.
در پس این تحولات، شبکهای از اندیشکدهها، لابیها و بازیگران سیاسی قرار گرفتهاند که برخی از آنها همچنان از نفوذ قابلتوجهی برخوردارند، و برخی دیگر، بهویژه آنهایی که مشروعیت خود را در چارچوب تقابل پایدار میان ایران و آمریکا تعریف کردهاند، اکنون در موقعیت دفاعی هستند. آنچه در حال رخ دادن است، نهفقط بازتنظیم روابط میان دو کشور، بلکه بازچینی لحظهای صفوف درون ساختار سیاست خارجی ایالات متحده است؛ جابهجایی در مرزهای ناپیدای میان دستگاه رسمی و نهادهای غیررسمی تصمیمساز. برخلاف آنچه که ترامپ نشان میدهد، روند تغییرات گواه این نکته است که نهادهای سنتی در سیاست آمریکا همچنان حوزه نفوذ خود را در دولت دوم ترامپ حفظ کردهاند یا حداقل او را برای اتخاذ یک تصمیم با دشواری رو به رو ساختهاند.
حوزه نفوذ نهادهای بیرونی بر دولت
یکی از نهادهایی که اکنون در برابر واقعیت جدید احساس تهدید میکند، بنیاد دفاع از دموکراسیها (FDD) است. این اندیشکده که طی دو دهه گذشته به عنوان ستاد ایدئولوژیک جنگ اقتصادی علیه ایران شناخته میشد، امروز با وضعیت متناقضی روبهرو است. مارک دوبوویتز، مدیر اجرایی آن، که همواره یکی از معماران تحریمها و مخالفان سرسخت برجام بوده، اکنون شاهد است که دولت ترامپِ دوم، بهجای اتکا به این جریان تخصصی-امنیتی، بیش از پیش به حلقه شخصی و تجاری رئیسجمهور نظیر استیو ویتکاف تکیه دارد. این وضعیت، پارادوکس عمیقی را شکل داده است: نهادی که در قدرتگیری ترامپ نقشی کلیدی داشت، اکنون خود را در حاشیه تصمیمسازی میبیند.اما این حاشیهنشینی به منزله بیتاثیر بودن مطلق نیست، چرا که ترامپ به شدت رسانهای است. او همانگونه که از رسانه برای فشار بر مخالفانش استفاده میکند، حرفهای آنها را نیز از همین طریق میشنود. مانند این اظهارنظر دوبوویتز که در جروزالم پست گفته بود: «این همان برجام اوباما است که فقط بستهبندی جدیدی پیدا کرده. آیا واقعاً در سال ۲۰۱۸ از این توافق خارج شدیم که حالا در سال ۲۰۲۵ دوباره به آن برگردیم؟ آن هم در زمانی که حداکثر اهرم فشار را در اختیار داریم؟»
کمیته روابط عمومی آمریکا و اسرائیل (AIPAC) نیز برخلاف FDD که رویکردی ایدئولوژیک دارد، لابیگری را بهمعنای دقیق کلمه در دستور کار دارد: معامله با قانونگذاران، تزریق منابع انتخاباتی، و اعمال فشار برای تصویب طرحهای ضدایرانی در کنگره. همچنین مؤسسه واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک (WINEP) خود را به مخالفت مطلق با دیپلماسی محدود نکرده و از آغاز برجام نیز خواستار توافقی جامعتر و مبتنی بر کنترلهای چندلایه بوده است. تحلیلگران این نهاد، که برخی از آنها مانند دنیس راس و پاتریک کلاوسون در سالهای گذشته رویکردی میانهروانهتر اتخاذ کردهاند. در چنین فضایی، نقش رسانهها و افکار عمومی نیز اهمیت مضاعف یافته است. در حالیکه بخشی از شبکههای راستگرای رسانهای هنوز بهطور کامل از مذاکرات جدید حمایت نکردهاند، نوعی دوگانگی در گفتمان عمومی آمریکا شکل گرفته است. در همین حال،نظرسنجیها نشان میدهند که اکثریت شهروندان آمریکایی خواهان کاهش تنش با ایران هستند. این وضعیت خاکستری، همان جایی است که بازیگران مختلف سعی دارند با روایتهای خاص خود، چرخشهای افکار عمومی را مدیریت و هدایت کنند.
چرخش ترامپ از مهرههای اثرگذار به چهرههای خاکستری
در درون دولت نیز ترامپ رویکردی کاملا متفاوت از گذشته را در دستور کار قرار داده است. تجربه جان بولتون و مایک پمپئو ظاهرا عبرتآموز بوده و رئیسجمهور ایالات متحده سعی دارد با ساخت چهرههای خاکستری دو هدف مشخص را دنبال کند: نخست، برجسته شدن دیدگاههای نزدیک به لابیها و نهادهای موثر در سیاست خارجی را غیر ممکن سازد و دوم، مزیت سیاسی «تصمیم نهایی» را برای همیشه از آن خود کند. چنانکه اغلب تحلیلگران آمریکایی بر این عقیدهاند که برکناری والتز ،با مواضع سختگیرانه در قبال تهران و مسکو و گرایش به لابی اسرائیلی، نه به دلیل مخالفت با دیدگاههای نهایی او، که برای در دست گرفتن ابتکارعمل نهایی در واکنشها و تصمیمها بوده است.
بنا بر این تعریف نمی توان برکناری والتز را رویکرد ترامپ را برای کاهش اصطکاک با تهران دانست، چراکه او همزمان با تحریمهای نفتی و هشداربه خردیدارن نفت ایران و ادامه تهدیدهای نظامی، سیاست گذشته را رسانه ای کرده است. حتی سکوت طولانی ویتکاف بعد از دور دوم مذاکرات را باید در همین دایره ارزیابی کرد. شاید انتخاب او به جای وزیر خارجه در سمت مذاکرهکننده عالی در مسئله اوکراین و تهران به ترامپ این فضا را می دهد که بدون برجسته شدن اعضای دولت روند مذاکرات صلح و حل و فصل مسائل بین المللی را به نام خود ثبت کند و بر این تحلیل دامن بزند که ترامپ همه کاره سیاست خارجی آمریکاست؛ شاید ریسجمهور صلح هم بتواند باشد.
اگر وضعیت را در قالب سیاست خارجی تحلیل کنیم، ساختار سیاستگذاری آمریکا به رغم وجود افراد خاکستری و نهادهای پرقدرت سیاسی در حال تجربه یک وضعیت «تضاد دوگانه» است: از یکسو میان منطق بازارمحور و عملگرای ترامپ با واقعیتهای دشوار درسیاست خارجی و از سوی دیگر، میان خواست نهادهای سیاسی و چهره های خاکستری دولتی.
ناگزیر تصمیم نهایی
این پرسش باقی است: آیا در نهایت دونالد ترامپ خواهد توانست اراده خود را بر این شبکه پیچیده قدرت تحمیل کند و مسیر رابطه با ایران را شخصاً بازتعریف کند یا آنکه این شبکه لابیها، که هرگز بهطور کامل در معرض دید قرار نمیگیرند، دوباره سیاست خاورمیانهای آمریکا را به مسیر تنش بازمیگردانند؟ پاسخ این پرسش، نه فقط سرنوشت مذاکرات، بلکه آینده نظم منطقهای و جایگاه جهانی آمریکا را نیز رقم خواهد زد.آنچه پیداست، ترامپ به رغم موفق بودن نسبی در خاموش کردن چراغ نهادهای مخالف و بیاثر کردن مهرههای آنها در درون دولت، هنوز نمیداند در مقابل ایران چه میخواهد. او با آزمون و خطا در شعاع میان تحریم، جنگ – گفتوگو و توافق مانند آونگی سرگردان است که باید در نهایت به نقطه تصمیم نهایی برسد. تعویق مذاکرات روز شنبه گذشته و تعدد اخبار درباره مذاکرات جدید ( دور چهارم) را نمیتوان بیرون از این دایره دید. ترامپ تاکنون فقط توانسته در ازدحام فشارهای داخلی خود را قهرمان نهایی در رویدادهایی نشان دهد که نیاز به موفقیت کامل در آنها دارد، اما او
همچنان با زخمهای باز در اوکراین، غزه و ایران روبهروست که با «نمایش پیروزی» باورپذیر نخواهد بود
- منبع خبر : برنا
Thursday, 8 May , 2025