به گزارش ندای گیلان،مصیبت حضرت باب الحوائج، علی اصغر (ع)، یکی از جانسوزترین وقایع کربلا و عاشوراست که در این زمینه، اشعار متعددی هم سروده شده است و غالبا در شب و روز هفتم ماه محرم الحرام خوانده می شود.
یکی از این اشعار متعلق به علیرضا شریف و از زبان حضرت رباب (س)، مادر گرامی حضرت علی اصغر (ع) است:
چقدر نیزه بلند است؛ نیفتی پسرم
چنگ این حرمله ی پَست نیفتی پسرم
با وجودی که روی ناقه و در زنجیرم
دلم از دور به تو هست؛ نیفتی پسرم
هر طرف رفت سرت دست به آن سو بردم
نیزه دارِ تو بُوَد مست؛ نیفتی پسرم
در سفر شانه به شانه شده ای با عبّاس
به تو حالا نرسد دست؛ نیفتی پسرم
کاش با روسری غارتیِ من قدری
روی نی، دورِ تو می بست نیفتی پسرم
بیشتر جای خودت را سر نی محکم کن
سفر شام به پیش است؛ نیفتی پسرم
نیزه خم می شد اگر، با دلِ صد چاک، علی
می گرفتم ز سر و صورتِ تو خاک، علی
محسن نیکنام هم از شاعرانی است که برای آن دسته گل محمدی (ص) شعر دارد:
آن را که جبرئیل نهد پا به خیمه اش
آتش قدم گذاشت خدایا به خیمه اش
“خورشید سر برهنه بر آمد به کوهسار“
باریده بود عشق، به صحرا به خیمه اش
پشت زمین خمیده و پشت زمان دو تاست
کِی آورد زمین و زمان تاب خیمه اش
دسته گل محمّدی آورده روی دست
یا رب مدد؛ که باز بَرَد تا به خیمه اش
از سوز تشنه کامی و اندوه تشنگان
خشکیده است دیده ی دریا به خیمه اش
گو آفتاب نرگس بیمار را متاب
گو باد را مباد، مبادا به خیمه اش
شاعر که واژه واژه ی خود را غریب دید
وا کرد پای قافیه ها را به خیمه اش
جان مرا بگیر و بِبَر تا زیارتش
دست مرا بگیر و ببر تا به خیمه اش
و اکنون شعری از غلامرضا سازگار را از زبان حضرت حسین بن علی (ع) به تماشا می نشینیم:
این طفل شیرخواره همه لشکر من است
در بین سی هزار سپه، یاور من است
یک باغ لاله هدیه به محبوب کرده ام
این شیرخواره، دسته گلِ آخرِ من است
خونی کز آن جمال خدا گشت لاله گون
باور کنید خون علی اصغرِ من است
این طفل شیر را مشمارید شیرخوار
من مصحفِ خدایم و این، کوثر من است
من سینه چاکِ سنگرِ سرخِ شهادتم
این است آن شهید که همسنگر من است
این است آن شهید که با بی زبانی اش
تا صبح روز حشر، پیامآور من است
جسمش به روی دست من و مرغ روح او
پرواز کرده در بغلِ مادر من است
چون شمعِ سوخته شده از قحط آب، آب
آبی اگر که خورده ز چشمِ تر من است
خواهید اگر کنید پس از این زیارتش
قبرش به روی سینه ی غم پرورِ من است
“میثم“ شراره ی دل ما را کشد به نظم
با سوزِ سینه، تشنه لب ساغر من است
حکایت به میدان رفتن حضرت سیدالشهداء (ع) همراه با علی اصغر (ع) هم در بخشی از شعر محمد سهرابی دیده می شود:
بر مرکبِ پیمبر اعظم سوار شد
عمامه بست، رو به سوی کارزار شد
زیر عبا گرفت علی را؛ شهِ غریب
با شیرخواره جانب آن قوم خوار شد
گفتند آمده ست به قرآن قسم دهد
پس همهمه گرفت و قُشون بیقرار شد
پس دست بُرد و طفلکِ از حال رفته را
بیرون کشید و خاتم شهر آشکار شد
لب باز کرد تا سخن انشا کند حسین
پس رو به رو به مکتبِ داد و هوار شد
چندین سخن ز ماهی و آب فرات کرد
پس با علی سخن ز سر التفات کرد
ای پاره ی دلم سر دستم تکان مخور
الآن لبت ز تیر سه پر آب می خورَد
گفتند آمده ست زرنگی کند حسین
جای تو گفته اند پدر آب می خورد
عباس خفته است که برپاست حرمله
این فتنه از خسوف قمر آب می خورد
یا رب ببین که من جگرم را فروختم
تنها ستاره ی سحرم را فروختم
لطافت وجودی حضرت علی اصغر (ع) هم نکته ای است که با عبارات گوناگون، در شعر جعفر رسول زاده آمده است:
تو مثل آن گل سرخی که تازه وا شده است
وَ غنچه غنچه در این دشت رو نما شده است
تو اولین قدم سبزه روی دشت بهار
تو مثل طفل نسیمی که تازه پا شده است
هنوز چشم نجیبت شبیه باران است
که با ترنم هر قطره همنوا شده است
تو آن لطیفه ی صبحی که از سحر، خورشید
به غمزه غمزه ی ناز تو آشنا شده است
دوباره خنده بزن غنچه ام که دلتنگم
لبِ شکرشکن تو چه دلربا شده است
تو را چگونه شقایق رقیب خود نکند
که داغ عشق، به درد تو مبتلا شده است
تو روی دست منی تا به عرش می بَرَمَت
که فصل سبز ملاقات با خدا شده است
فرات بر دو لب تشنه ی تو می سوزد
مگر برای تو این دشت کربلا شده است
دعای کوچک من در قنوت عشق تویی
که کائنات پر از ذکر “رَبَّنا“ شده است
شاعر دیگری که روضه منظوم حضرت علی اصغر (ع) را با بیان مظلومیت امام حسین (ع) آغاز می کند؛ سید حمیدرضا برقعی است:
بست بر روی سر عمامه پیغمبر را
رفت تا بلکه پشیمان بکند لشکر را
من به مهمانی تان سوی شما آمده ام
یادتان نیست نوشتید بیا؟ آمده ام
ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم؟
پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند
ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟
در فراوانی این فصل تو را کم داریم
ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟
نامه نامه، لک لبیک اباعبدالله
حرفهاتان همه از ریشه و بُن، باطل بود
چشمه هاتان همگی از ده بالا گِل بود
باز در آینه، کوفی صفتان رخ دادند
آیه ها را همه با هلهله پاسخ دادند
نیست از چهره آئینه کسی شرمنده
که شکمها همه از مال حرام آکنده
بی گمان در صدف خالی شان دُرّی نیست
بین این لشکر وامانده دگر حُرّی نیست
بی وفایی به رگ و ریشه آن مردم بود
قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود
آی مردم پسر فاطمه یاری می خواست
فقط از آن همه یک پاسخ آری می خواست
چه بگویم به شما هست زبانم قاصر
دشت لبریز شد از جمله “هَل مِن ناصر”
او در ادامه این شعر به حضرت باب الحوائج (ع) و مادرش، حضرت رباب (س) و وداع عاشقانه این دو اشاره می کند و می سراید:
در سکوتی که همه مُلکِ عدم را برداشت
ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت
همه دیدند که در دشت هماوردی نیست
غیر آن کودک گهواره نشین مردی نیست
آیه آیه رجز گریه تلاوت می کرد
با همان گریه خود غسل شهادت می کرد
گاه در معرکه آن کار دگر باید کرد
گریه برنده تر از تیغ عمل خواهد کرد
عمق این مرثیه را مشک و علم می دانند
داستان را همه اهل حرم می دانند
بعد عباس دگر آب سراب است سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب
مرغِ در بین قفس این در و آن در میزد
هی از این خیمه به آن خیمه زنی سر می زد
آه بانو چه کسی حال تو را می فهمد؟
علی از فرط عطش سوخت، خدا می فهمد
می رسد ناله آن مادر عاشورایی
زیر لب زمزمه دارد پسرم لالایی
کمی آرام که صحرا پُر گرگ است علی
و خدای من و تو نیز بزرگ است علی
کودک من به سلامت سفرت، آهسته
می روی زیر عبای پدرت آهسته
پسرم می روی آرام و پر از واهمه ام
بیشتر دل نگران پسر فاطمه ام
پسرم شادی این قوم فراهم نشود
تاری از موی حسین بن علی کم نشود
تیر حس کردی اگر سوی پدر میآید
کار از دست تو از حلق تو بر میآید
خطری بود اگر، چاره خودت پیدا کن
قد بکش حنجره ات را سپر بابا کن
و اینک نوبت به شعری از سید احمد علوی می رسد که مصیبت امام حسین (ع) را شایسته نوحه گری باد، گریه کردن ابر، اقامه گفتن خاک و اذان گفتن سنگ می بیند:
خدا به ماه زمین خورده آسمان بدهد
دلی به وسعت دریای بیکران بدهد
امام عشق، عَلَم را به دست ساقی داد
که مرد را به تمام جهان نشان بدهد
چه می شود که به باد و به ابرها و به خاک
به سنگهای زبان بسته هم زبان بدهد
که باد نوحه بخواند، که ابر گریه کند
که خاک اقامه بگوید، که سنگ اذان بدهد
ابیات پایانی همین شعر، درباره سردار شیرخوار امام حسین (ع) و مادر مظلومه اش (س) است که حُسن ختام این گفتار هم خواهد بود:
و یا به کودک لب تشنه روی دست پدر
هزار سفره ی رنگین تر از کمان بدهد
رباب از نفس افتاده جبرئیل کجاست
که گاهگاهی گهواره را تکان بدهد
چه عاشقانه و زیبا خدا مقدّر کرد
که روی دست پدر ایستاده جان بدهد
هزار نکته ی شیرین تر از عسل باقی ست
اگر عطش بگذارد؛ اگر امان بدهد
Tuesday, 15 October , 2024