آوینی اول دل در گرو اسلام و انقلاب و کلام امام (ره) داشت و بعد در این طریق به افکار مرحوم فردید در پرسش از غرب و استناد او به اقوال هیدگر نیز توجه کرده است. روز سه شنبه توفیق پیدا کردم که در مراسم سالگرد شهادت سید مرتضی، در محل موسسه روایت فتح حضور […]

آوینی اول دل در گرو اسلام و انقلاب و کلام امام (ره) داشت و بعد در این طریق به افکار مرحوم فردید در پرسش از غرب و استناد او به اقوال هیدگر نیز توجه کرده است.
روز سه شنبه توفیق پیدا کردم که در مراسم سالگرد شهادت سید مرتضی، در محل موسسه روایت فتح حضور پیدا کنم. اگر از حال و سوزی که مراسم، متاثر از یاد آن شهید، داشت، بگذریم، نکته قابل بحث سخنان شهریار زرشناس است که تقریبا در اواخر مراسم طی فرصت کوتاهی ایراد شد. او بحثی را آغاز کرد که شاید امکان پرداختن کامل و دقیق به آن در آن مجال نبود و آن بحث مسئله تفکر و نحوه تلقی آوینی از مسائل زمانه و انقلاب بود. به علاوه او سعی کرد به چند شبهه نسبت به نظرگاه آوینی نیز پاسخ دهد؛ از جمله نسبت آوینی با افکار هیدگر و فردید.
لب کلام او این بود که آوینی اول دل در گرو اسلام و انقلاب و کلام امام (ره) داشت و بعد در این طریق به افکار مرحوم فردید در پرسش از غرب و استناد او به اقوال هیدگر نیز توجه کرده است.
البته این سخن درست است، اما شاید توضیح دقیق‌تر آن باشد که در مواجهه حکمی با مسائل و از جمله تلقی نسبت به عالم کنونی و بحران آن، همواره نظر از امور جزئی و ظاهری به امور کلی و  ماهوی سیر می کند. در این طریق صرف نظرگاه اشخاص یا جنبه جزئی و اعتباری آن مهم نیست، بلکه درک حقیقت کل و نفس الامر تفکر هر دوره مطمح نظر است.
تاریخ عالم وقتی از قرون وسطی به عصر جدید رسید، به صرف نظر امر یا زید تاریخ زیر رو نشد بلکه با زیر و رو شدن تفکر و احوال آدمی در کل، افکار امثال جوردانو برونو، مارتین لوتر، ماکیاول و بعد فرانسیس بیکن، دکارت و کانت اعتبار پیدا کرد. اگر مسیحیت قرون وسطی دچار زوال نشده بود و خاندان های کاسبکار و صراف چون مدیچی در ناپل و فلورانس به قدرت نرسیده بود چه بسا هنر رنسانس و نقاشی های داوینچی و میکلآنژ اعتباری پیدا نمی کرد و ماکیاول در دستگاه آنان به جایی نمی رسید. پس در مجموع تاریخ ورقی خورد و تفکر، سیاست، اقتصاد و هنر تغییر کرد. در عالم جدید تعالیم سنت آگوستین و سنت توما دیگر اعتباری نداشت و واتیکان ولایت خود را بر عالم مسیحیت کم و بیش از دست داد و نوبت به مذهب پروتستان و انقلاابات و دیگر تحولات جدید رسید.
 در پایان این عصر، یعنی دوره کنونی بحران عصر جدید و ظهور افکار مابعد مدرن گرچه توجه به افکار منتقدانی چون کیرکگورد، نیچه، اشپنگلر و هیدگر مهم است اما اگر عالم جدید با ادوار استعمار و دو جنگ جهانی و یک جنگ سرد و بحران های اخلاقی و زیست محیطی ورق نخورده بود، افکار منتقدان اظهار نمی شد یا اگر اظهار می شد اعتباری پیدا نمی کرد. پس مسئله در حقیقت پرسش از وضع تاریخی تفکر و فرهنگ و تمدن است.
وقتی صحبت از انقلاب و حقیقت آن می شود، پرسش آن خواهد بود که از چه وضعی به سوی چه وضعی باید رفت؟ 
آیا صرفا تغییر رژیمی سیاسی، مطمح نظر است؟ مسلم هر رژیمی و هر سیاستی با وضعی اجتماعی و تفکری ارتباط پیدا می کند که مبنای آن است. پس سوال آن خواهد بود که انقلاب اسلامی از چه احوالی و عالمی می بایست ما را به چه وضعی برساند و افرادی که مدعی فکر، هنر و ادب هستند چگونه باید با انقلاب و مسائل پیش روی آن مواجه شوند؟ 
وقتی بخواهیم به این سخن پاسخی حکمی بدهیم لاجرم باید نسبت به عالم کنونی و مناسبات خود بنیاد و استکباری آن درکی خودآگاه و ماهوی داشته باشیم. اصلا تا چنین درکی نباشد هیچ یک از حوادث تاریخی یا وقایع حال حاضر را درست نمی توانیم بفهمیم و تحلیل کنیم. تا وقتی ما ندانیم که در کدام عالم به سر می بریم لاجرم نمی دانیم که به کدام طرف حرکت کنیم. وقتی می خواهیم اقدامی و تصمیمی فرهنگی و هنری  یا حتی سیاسی و اقتصادی داشته باشیم و ندانیم به معنای ماهوی، از چه وضعی می خواهیم گذر کنیم و به سوی چه چیز برویم، مجبوریم به مصداق: گز نکرده پاره کردن، حرکت کنیم.
به این معنی سید مرتضی برای فهم حکمی و دفاع نظری از مبانی انقلاب، خود را ناگزیر از آن می دیده که به نظر حکمی، جامع و بدیع مرحوم فردید، نسبت به عصر جدید، در مقام تنها فیلسوف مسلط به قدیم و جدید، توجه کند.  مرحوم فردید هم لازم می دیده که در مقام پرسش حکمی، علاوه بر توجه به معارف اسلامی و فلسفه قدیم و جدید غرب، به فلسفه های حیویت و اگزیستانس بالاخص پرسش های پایان تاریخی مارتین هیدگر توجه کند؛ چون بدون توجه به این کل، سعی به گذشت از آن، دشوار خواهد بود و رسیدن به عمق معارف و حکمت اسلامی و دعوت به آن متناسب با وضع گذشت از حجب عهد کنونی، چندان ممکن نخواهد بود.
اینجا مسئله تفکر و ادوار آن است. یعنی اهمیت هر نظر تا آنجاست که نسبت به این ادوار، خودآگاهی و دل آگاهی حکمی و حقیقی حاصل کند. 
با این توجه شهید آوینی و هر متفکری که نظر به ماهیت خود بنیاد تفکر در عالم کنونی و بحران آن داشته باشد، طبعا راه گذشت از آن را جستجو می کند و با هر کس که چنین جهتی داشته باشد به نسبت بضاعت تفکر او، همراه و هم جهت خواهد بود. لذا توجه آوینی به اقوال فردید و همراهان او کاملا منطقی است و مشکلی در میان نیست. اما آن کس که توجه به کل، یا بضاعت تفکر حکمی ندارد، البته که طرفی از این میان نخواهد بست. امروز پرسش از ماهیت مدرنیته نه تنها در فلسفه و مباحث فکری همواره مطرح است بلکه کار پرسش های مابعد مدرن به اقسام هنر ها و حتی به مدرن ترین هنر یعنی سینما نیز کشیده است. امروز از هر منتقد سینمایی راجع به تردید و تامل آثار مهم سیمانی نسبت به انگاره های موجود و مدرن بپرسید، به آثار متعددی در تاریخ سینما و سینمای روز اشاره خواهد کرد؛ سینمایی که حتی پایگاه اصلی خود یعنی هالیوود را هر از چندگاه به نقد می کشد؛ چه برسد به هنرهای دیگر که مدتها است طریق پست مدرن و حتی ترانس مدرن را می پیمایند.
منبع: مهر