دختر جوان گفت:استاد مرا به اتاقش برد وگفت مدت هاست من را زیر نظر دارد و به دنبال فرصتی است که بتواند با من صحبت کند دست هایم یخ کرده بود، یعنی چه چیزی باعث شده بود او به خودش هم چین اجازه ای را بدهد تا اینکه…

به گزارش ندای گیلان، دو سال پیش که دانشجویی سال اول کارشناسی بودم یکی از اساتید دانشگاه که انسانی با وقار و بسیار مبادی آداب بود با حالتی پریشان وارد کلاس شد و نگاه همه ما را به سمت خود جلب کرد. همه ما مبهوت و متعجب که چه اتفاقی افتاده است، کنجکاو بودیم اما کاری از دست مان برایش ساخته نبود. تمام ذهنم درگیر استاد بود تا اینکه در پایان ساعت درسی مرا صدا زد و از من خواست که بمانم. تعجب ام دو چندان شده بود. چه کارم داشت ؟بدون معطلی از دوستانم خداحافظی کردم و همراه استاد به دفتر کارش رفتم. حال عجیبی بود تا اینکه بالاخره سکوت شکسته شد و صدایش در اتاق پیچید که مدت هاست من را زیر نظر دارد و به دنبال فرصتی است که بتواند با من صحبت کند دست هایم یخ کرده بود، یعنی چه چیزی باعث شده بود او به خودش هم چین اجازه ای را بدهد او هم سن و سال پدر من است …

زمان سخت می گذشت تا اینکه بالاخره حرف دلش را گفت که من را برای پسر بزرگش می خواهد و اینکه او مدت هاست در خارج از کشور مشغول به تحصیل است و موفقیت های بسیاری کسب نموده است حالم دگرگون تر شد چه قضاوت عجولانه ای کرده بودم … هم خوش حال بودم و هم خجالت می کشیدم.

شماره تماس منزلمان را به او دادم و از اتاق خارج شدم. مدتی بعد برای خواستگاری به منزل مان آمدند اما همه بودند جز پسر بزرگ استادمان از عصبانیت نمی توانستم خوب فکر کنم کار او را بی ادبی می دانستم تا اینکه بعد یک هفته باب آشنایی ما فراهم شد و از طریق تلگرام و فیسبوک باهم در ارتباط بودیم. او از جذابیت های آنجا می گفت و من از دلتنگی هایم روز به روز علاقه ام به او بیشتر می شد، با اینکه حتی یکبار هم او را از نزدیک ندیده بودم اما بسیار برایم عزیز بود. او قول داده بود که برای تعطیلات نوروز امسال به ایران بیاید و مراسم اولیه عقد و عروسی را برگزار کنیم. تا اینکه چند روز پیش برادر کوچک ترش به درب منزل ما آمد و گفت که بهتر است او را فراموش کنم در غیر این صورت عاقبت خوشی نخواهم داشت.

من هاج و واج که چه اتفاقی افتاده است با او صحبت کردم و همه ماجرا را به او گفتم اما او هم متعجب از کار برادرش بود و مرا آرام کرد و گفت او کوچک است حتما به ما حسودی می کند. من هم حرف های او را باور کردم … چند شب پیش دختر جوانی به منزل ما آمد و ادعا کرد که همسر حامد است. داشتم دیوانه می شدم مگر می شود که او آنقدر بی رحم بوده باشد و با وجود همسری که داشت مرا از خانواده ام خواستگاری کند و قول و قرارهای عقد و عروسی را بگذارد.
مانده بودم که چکار کنم؟ احساس می کنم به بازی گرفته شدم احساس می کنم دروغ همه زندگی مرا فراگرفته است دیگر به هیچ کس اعتماد ندارم… یک ترم از دانشگاه مرخصی گرفته ام از دوستانم شنیده ام که استادمان از دانشگاه رفته است. می دانم که او مقصر نیست و خبری از این اتفاق نداشته است. من هیچ ، پدر و مادرم را چه کنم که غصه مرا می خورند، احساس می کنم شکست خورده ام دیگر هیچ چیزی مرا خوش حال نمی کند. ارتباطم با همه افراد کمرنگ شده است همه میگویند که تو دیگر آن مریم سابق نیستی خیلی فرق کرده ای . حال روحی ام خوب نیست حالا چکار کنم؟
نظر کارشناسی
ازدواج امری مهم و بلاشک تعیین کننده آینده شخص و هر آن چیزی است که به آن دست خواهد یافت. از این رو تصمیم گیری برای این مهم باید عاقلانه و از روی منطق باشد. افراد در شرایط گوناگون تصمیمات متفاوتی می گیرند، اما این تصمیم گیری ها نباید صرفا برای گذان عمر باشد بلکه باید دید که چه اثری بر روی خود فرد خواهد گذاشت. اعتماد بیش از حد و غیر منطقی به افراد صرفا به خاطر موقعیت اجتماعی آنها امری بدیهی است اما نباید به آن دامن زده شود. بلکه باید به شخص جدا از تحصیلات، موقعیت اجتماعی ، حساب بانکی و… اعتماد کرد.
احساس شرم و ناامیدی به سبب فریبی که دراین شخص ایجاد شده و تصور او از اینکه والدین اش دیگر او را هم چو من سابق قبول نخواهند داشت او را دچار افسردگی خفیف کرده است که چنانچه این حالت روانی ادامه پیدا کند فرد دچار مشکلات عمیق تری خواهد شد. از این رو باید به شخص این را قبولاند که همه آن چیزی که برای ما اتفاق می افتد در دست خود ما نیست و برخی از اتفاقات خارج از توانایی ما و براساس قدرت بزرگتر است.
از این رو برخی اتفاقات صرفا برای ضربه زدن به انسان نیست. یادآوری توانایی های فرد و نکات مثبت شخصیتی اش می تواند بسیار کمک کننده باشد و اینکه اطرافیان او را مقصر این امر ندانسته و تنها باید این را بیاموزد که اعتماد نا به جا و از روی احساس کاری نه تنها نامعقول بلکه دردسر ساز نیز خواهد بود.

 

دختر جوان قربانی عشق مجازی شد