شناسه خبر : 86474 | تاریخ انتشار : ۱۹ اسفند ۱۳۹۶ - ۸:۱۴ |
دختر جوان گفت:استاد مرا به اتاقش برد وگفت مدت هاست من را زیر نظر دارد و به دنبال فرصتی است که بتواند با من صحبت کند دست هایم یخ کرده بود، یعنی چه چیزی باعث شده بود او به خودش هم چین اجازه ای را بدهد تا اینکه…
به گزارش ندای گیلان، دو سال پیش که دانشجویی سال اول کارشناسی بودم یکی از اساتید دانشگاه که انسانی با وقار و بسیار مبادی آداب بود با حالتی پریشان وارد کلاس شد و نگاه همه ما را به سمت خود جلب کرد. همه ما مبهوت و متعجب که چه اتفاقی افتاده است، کنجکاو بودیم اما کاری از دست مان برایش ساخته نبود. تمام ذهنم درگیر استاد بود تا اینکه در پایان ساعت درسی مرا صدا زد و از من خواست که بمانم. تعجب ام دو چندان شده بود. چه کارم داشت ؟بدون معطلی از دوستانم خداحافظی کردم و همراه استاد به دفتر کارش رفتم. حال عجیبی بود تا اینکه بالاخره سکوت شکسته شد و صدایش در اتاق پیچید که مدت هاست من را زیر نظر دارد و به دنبال فرصتی است که بتواند با من صحبت کند دست هایم یخ کرده بود، یعنی چه چیزی باعث شده بود او به خودش هم چین اجازه ای را بدهد او هم سن و سال پدر من است …
زمان سخت می گذشت تا اینکه بالاخره حرف دلش را گفت که من را برای پسر بزرگش می خواهد و اینکه او مدت هاست در خارج از کشور مشغول به تحصیل است و موفقیت های بسیاری کسب نموده است حالم دگرگون تر شد چه قضاوت عجولانه ای کرده بودم … هم خوش حال بودم و هم خجالت می کشیدم.
شماره تماس منزلمان را به او دادم و از اتاق خارج شدم. مدتی بعد برای خواستگاری به منزل مان آمدند اما همه بودند جز پسر بزرگ استادمان از عصبانیت نمی توانستم خوب فکر کنم کار او را بی ادبی می دانستم تا اینکه بعد یک هفته باب آشنایی ما فراهم شد و از طریق تلگرام و فیسبوک باهم در ارتباط بودیم. او از جذابیت های آنجا می گفت و من از دلتنگی هایم روز به روز علاقه ام به او بیشتر می شد، با اینکه حتی یکبار هم او را از نزدیک ندیده بودم اما بسیار برایم عزیز بود. او قول داده بود که برای تعطیلات نوروز امسال به ایران بیاید و مراسم اولیه عقد و عروسی را برگزار کنیم. تا اینکه چند روز پیش برادر کوچک ترش به درب منزل ما آمد و گفت که بهتر است او را فراموش کنم در غیر این صورت عاقبت خوشی نخواهم داشت.
Monday, 25 March , 2024